شکنندگی میتواند وضعیت بسیار بادوامی باشد. اگر این شکنندگی از نظر اقتصادی باشد بلافاصله به همه جنبه های دیگر، به خصوص روح و روان آدم گسترش پیدا میکند.
من خودم یک جمله دارم که همیشه به کار می برم: « بدترین نوع افسردگی همان بی پولی است »
حالا ممکن است بعضی ها ادعا کنند مهم این است که آدم از نظر روحی شکننده نباشد، پول که چرک کف دست است و از این حرفها. بنده با آنها کاری ندارم البته با بقیه هم کار خاصی ندارم!
گمانم اصلا تمدن بشری یک جورهایی بر اساس همین تلاش برای حفظ شکنندگی ها شکل گرفته بی آنکه واقعا این را بدانند. آدمهای شکننده، خانواده شکننده، مسئولیت های شکننده، امنیت شکننده، جیب شکننده، حکومت شکننده، منطق شکننده.
همه حکومت ها هر لحظه سعی در ثبت و ضبط وضعیت فعلی افراد دارند تا توهم ثبات را برای شان به وجود بیاورند ولی آخرالامر، تنها وضعیت شکننده آدم را بادوامتر میکنند.
راستش همه اینها را گفتم تا به نمایشنامه ایی از «تنسی ویلیامز» برسم. اثری که شکنندگی بلورینِ غرور یک خانواده را نشان میدهد. نمایشنامه «باغ وحش شیشه ای» نمونه کوچک شده ایی از دنیای جنون بار ما است که هر لحظه ممکن است فرو بریزد.