سلام. اوقات تون خوش… راستش می خوام راجع به حسی صحبت کنم که خودمم نمی دونم دلیلش چیه. سه سال پیش من به یک کلاس درسی میرفتم که ناخواسته عاشق معلمم شدم. معلم من یک آقای جوان فوق العاده محترم و باشخصیت بود… حتی توی طرز صحبت کردن با بچه ها …راستش من تمام ویژگی های مرد دلخواهم رو توی وجود ایشون پیدا کردم. از حسی که بهش داشتم مطمین بودم و همچنان هستم.
.انقدر شیفته منش و اخلاق و شخصیتش بودم که واقعا سر کلاسش سخت می تونستم نگاهش کنم. چون از تلاقی نگاهم با او می ترسیدم راز دلم برملا بشه. اما افسوس که کمی خجالتی ام…
بارها می خواستم بهش نزدیک تر بشم اما نتونستم. می خواستم باهاش حرف بزنم اما نتونستم. گذشت و گذشت تا اینکه تقریبا یکسال بعد ازدواج کردم. همسرم مرد خوبی است اما نمی دونم چرا بیخود و بی جهت دلتنگ معلمم هستم. یک دوره ای به کلی مریض شده بودم به خاطر حسی که داشتم. من نصیحت نمی خوام. اما واقعا دلم می خواد بدونم این چه حسی است؟ چرا با وجود اینکه شوهرم رو دوست دارم اما نمی تونم معلم را فراموشش کنم. گاهی به خودم نهیب میزنم که چرا حس تو بهش نگفتی؟ آخه چرا؟ و پاسخی که به خودم می تونم بدهم جز افسوس نیست.آیا اشتباه کردم؟.
پروانه عزیز
اصلا اشتباه نکردی و لازم نیست افسوس بخوری. علاقه ات، فقط حس یکطرفه بود و احتمالا به خاطر خجالتی بودن قادر به جذب و زندگی با آن معلم نمی شدی.
اما شک نکن که علاقه ات به وی صمیمی و واقعی است و فرصتی ایجاد کرد که احساسات و تمایلاتت تحول پیدا کند. آن را خاطره ایی زیبا فرض کن و مثل یک گل خوشبو کنار قلبت داشته باش و هر وقت زندگی سختی هایش را به تو نشان داد از عطر و زیبایی اش لذت ببر
احساسات را باید حفظ کرد و عزیز دانست ولی مرزی وجود دارد که نباید عبور کنی و آن واقعیت ها است. سعی کن همیشه تلفیقی واقعی از احساسات در زندگی داشته باشی. که البته کار بسیار سختی است.
افسوس هیچ چیز را نخور. داشتن یک همسر خوب، یک اتفاق خودبخودی می تواند نباشد. دختر خوب و احساساتی هستی… علاقه ات به همسرت کم کم قلب عاشق پیشه ات را تسخیر خواهد کرد.