شرح زیبایی یک زن

Photo – Mohammad Roodgoli

وقتی به منوی غذا چشم می دوختم متوجه شدم در ميز مقابلم خانومی ميانسال و تنها به رستوران آمده … چهره ای كاملا اصيل با آبروهايی كمانی و چشمانی مشكی و بينی كشيده و پوستی روشن. در كسری از ثانيه نگاهم به نگاهش دوخته شد. او بي تفاوت به خوردن غذايش مشغول بود. اگر از من بپرسی؟ زيبا ترين موجود خلقت، زن است. تك تك اجزاء وجودش برای عشق، توجه و نوازش است …

آنچنان مبهوتش شده بودم كه گویی امروز وارد این سیاره شده ام و تمامی رفتار اين موجود جديد، برايم ناشناخته است و خود از اين احوال بی خبرم. به سبكی اعيان گونه با خم انگشتانی، هنرمندانه چنگال در دست داشت و به زيبايی و دقتی مثال زدنی، دانه های برنج را در قاشق می گذاشت. آه خدايا! تا بحال آنقدر زيبا اين فعل را هیچکس جلويم صرف نكرده بود.

فركانس پلك بهم زدنش آنقدر مرتب و دقيق بود كه گويی برنامه ای از قبل دارد … كمانی از موهای مشكی كه تارهايی شرابی رنگ نيز داشت از كنار روسری اش تا چانه اش آمده بود و صورتش را چشم نوازتر كرده بود.

به خط بازويش كه تا به آرنج می آمد و ظرافت ساعدش كه دقت كردم و از دريچهِ كادر مثلثی شكلی كه از سه راس آرنج و شانه و مچ دستش بوجود آمده بود، چانه اش چقدر زيبا نمايان بود!

آن مانتو را بارها تن ديگران ديده بودم، اما هيچگاه طرح و زيبايی اش به اين ويژگی وقتی روی آن همه انحنای بغايت وسواس گونه زيبا و پرپیچ و خم قرار گرفته بود جلب نظر نمی كرد.

چهره اش وقتی زيباتر بنظر می رسيد كه در قاب لوزی گونِ روسری به رنگ ارغوان قرار می گرفت. جل الخالق! مگر اين زن در وجود خود چه داشت كه مرا اينگونه مبهوت خود كرده بود؟

غذايم را آوردند! همچنان كه مشغول صرف غذايم بودم می انديشيدم كه آيا او هم متوجه شده كه خودش چقدر جذاب است؟

در اين لحظه گارسون را صدا كرد كه برايش نوشيدنی بياورند! صدايش آنچنان ظريف و گوشنواز و ملودی وار بود كه آرزو می كردم همچنان اين ريتم را ادامه دهد.

سرم پايين بود و در حاليكه طعم شيشليك شانديز را فراموش كرده بودم به مكالمات گارسون و آن خانوم گوش می دادم …
-نوشيدنی چی داريد؟
-پپسی، كوكا ، باواريا، فريتز….
– لطفا شانی بياوريد.

با خود انديشيدم شانی! چه نوشيدنی خوش طعم رنگی؟ چرا تا به حال خود به فكر صرف آن نبوده ام! بايد اعتراف كنم كه برخی مزه ها هم با وجود چنين زيبارويانی بيشتر نمود دارد.

من نيز مترصد شدم تا در يك چيز با وی مشترك شوم! شايد يك حس مشترك را در لحظه مشترك تجربه كنم! مگر خاطرات چگونه بوجود مي آيند؟ گاه به همين سادگی است. فقط با تجربهِ يك حس.

اندكی صبر كردم! كمی كه گذشت متوجه شدم گارسون در شلوغی رستوران سفارش ايشان را فراموش كرده است. چه شغل خوبی! تا اين لحظه هيچگاه آرزوی داشتن اين شغل شريف را نكرده بودم! خيلی متين از جای خود برخواستم و به سراغ يخچال رفتم و دو عدد نوشيدنی «شانی» برداشتم و ابتدا برای او بردم و تقديمش كردم!

از زاويه ديد يك گارسون هم زيبا بنظرم می آمد. راستش را بخواهيد الان كه فكر می كنم می بينم اندكي جوانتر شده بودم! بی پروا تر و جسور تر … وقتی به سراغ ميز خود آمدم و نشستم، تازه متوجه شد كه من خود يك مشتری هستم!

بسيار خجالت زده شد و پس از تشكر و تعارفات معمول احساس كردم تا آن لحظه توجهی به من نداشته. از شما پنهان نماند، كمی حالم گرفته شد! اينكه تا اين حد بی توجه بود!

و البته كمی هم خوشحال شدم كه متوجه نگاه كنجكاوانه و تجسس گونه من در احوال خود نشده بود. آنقدر صبر كردم تا غذايش تمام شد و جز يك خداحافظی ساده چيزی بين ما رد و بدل نشد!

اما آنچه كه برايم باقی ماند، طعم مسحور كننده «شانی» بود كه تا بدين حد خوشمزه نيافته بودمش. ايكاش همه اتفاقات دنيا تا اين حد زيبا بود.

 

حمید علی زاده در فیسبوک

More from حمید علیزاده
زندگی با دو چشم ملامتگر
رانندگی میکردم که به یکباره ماشین مقابل ترمز گرفت و من هم...
Read More