یکی و دوست داشتم بعد از مدت ها وقتی فهمیدم ازدواج نکرده به سراغش رفتم اما دست خالی، بیکار. خواستم دیر نشه. گفتم دوستش دارم. بهم گفت تو پسر خوبی هستی ولی فراموش کن چون وضعیت و شرایط ازدواج نداری، نمیتونم قول بدم منتظرت می مونم که بعد اذیت بشی……
اما من بیقرار بودم مدام پیام می دادم. دوباره زنگ میزدم جواب نمیداد. باز پیام میدادم. تا حالا هیچوقت باعث آزار تلفنی دختری نشدم. شرمندم.
آخر پیام داد من نمیخوام پس لطفا مزاحم نشو … من شکستم غرورم رو. له کردم خودم رو تا باور کنه دوستش دارم اما جوابم این شد … الان هیچی ندارم نه غرور مردانگیم نه احساسی که دادم میتونم پس بگیرم . بهم به یکی دیگه. تموم شدم من نه غروری نه ابرویی نه حسی همه چی ام بخاطر عشق رفت. دیگه هیچی ندارم.
سلام دلشکسته عزیز
چرا ماجرا را با لحن فیلم های بسیار غم انگیز روایت می کنی؟ به عنوان یک جوان جسور و پیگیر تا آنجا که از دست خالی ات بر می آمد وقت و احساس و همت گذاشتی ولی موقعیت روزگار با تو همراه نبود.
منطقی است که در شروع یک زندگی دو نفره، توقع یک ثبات حداقلی وجود داشته باشد. پس سعی کن به حداقل های ممکن، با پشتکار و سخت کوشی دست بیابی. در حال حاضر تو شرایط ازدواج را نداری برای همین برای تو شانس یافتن یک دوست می تواند منطقی تر باشد.
به این احتمال هم فکر کن که اگر او به اندازه تو، دوستت می داشت بر روی مسائل مادی صد در صد مانور نمی داد. با این وجود بدان که هیچ از غرور و مردانگی تو کم نشده است. برای احساسی که داشتی در حد توان تلاش کردی. تازه در آغاز زندگی واقعی و درخواست ها و نه شنیدن ها هستی. این را فراموش نکن که، قلبی که نشکند قلب نیست.
به موقعیت خودت کمی سامان بده. تا برای عشق آماده تر باشی.