چطور موسیقی میتواند آدم را ببرد هزاران متر بالا و از همان بالا پرت کند پایین؟ این قدرت را از کجا میآورد؟ موسیقی آغاز میشود و چطور در یک لحظه تبدیل میشوی به بادبادکی که اختیاری در مقابل باد نداری؟
جم آدریان (Cem Adrian)، با صدای تو دماغی اش، انگار تمام آهنگ هایش را بعد از گریه های بسیار طولانی می خواند … گریه هایی که انگار تمام شدنی نیست، با حزنی که در صدایش میتوان شنید، با ناامیدی که میتوان لمس کرد. گویی سعی دارد بگوید که هیچ امیدی به بهتر شدن هیچ چیز نیست. تک تک کلماتش فریاد میزنند انگار که زندگی لعنتی زشت است و روز به روز زشت تر می شود ولی … عشق تسکینی است برای دردی که زندگی است.
https://www.youtube.com/watch?v=Dg6gi34mqcI&list=RDDg6gi34mqcI&t=61
مانند صدفی که مروارید گرانبهایش را نگه داشته، تو را نگه خواهم داشت
مانند شاخهی بهاره ای که جوانههای ظریفش را محافظت میکند، مراقبت خواهم بود
من خیلی دوستت دارم، من خیلی دوستت دارم.
شاید فهمیدنش از سکوتم سخت باشد.
من خیلی دوستت دارم، من خیلی دوستت دارم.
کلماتم را از نگاهم بخوان
شاید سعی دارد بگوید که زندگی چیزی جز عشق نیست، حتی اگر دور، حتی اگر دست نیافتنی، حتی اگر غایب باشد و محو گردد. شاید جستجو برای دستیابی به یافتن فردی باشد که از جنس توست، از جنس فکرهای تو، از جنس دغدغههایت، از جنس اشکها و دلتنگیهایت..
بودن معشوق، بودن عشق، بودن بابک نامی در زندگیام، حضورش و عشق او، تسکینیست برای دردی که زندگیست.