نخستین پنجشنبهای که از پادگان آموزشی دژبان در پرندک بیرون آمدم، دیدم که بیشتر سربازان- تهرانی و شهرستانی- در محوطهی روبهروی پادگان و در درون و بیرونِ ماشینهای شخصی و مینیبوسها، با عجله دارند لباسهایشان را عوض میکنند.
پدر و مادران بسیاری، لباسهای شخصی پسرانشان را به همراه خود آورده بودند و آنان بر صندلیهای عقب، درازکش و ایستاده، در کسری از زمان لباسهای مقدس سربازی را درمیآوردند و لباسهای پلوخوری، ورزشی و یا مجلسی خود را میپوشیدند و در کوتاهترین زمان میخمیدند و خود را در آینهی خودرو مینگریستند.
اما این رفتار مختص مردان ایرانی نیست و به همین خاطر شاید بد نباشد به دو سبک و مد مردانه در کشورهای غربی اشاره ای داشته باشم که مدتی است بر سر زبان ها هستند و از ۲۰ سال پیش وارد جامعه غرب شده است. Metrosexual مردانی هستند که حتی از لوازم آرایش زنانه استفاده می کنند و بخش قابل توجهی از وقت شان صرف ارایش و پیرایش می شود.
این نوع مردان در طول هفته مدام به اصلاح سر و صورت مشغولند. زمان زیادی را بری اتوکشیدن پیراهن و کت و شلوار، و یا رفتن به خشکشویی صرف میکنند. بسیاری از مردان بخش قابل توجهی از وقت خود را در باشگاههای بدنسازی میگذرانند تا بدنی قابل نمایش داشته باشند. قرصها و آمپولهای هورمونی برای برآمدن ماهیچهها مصرف میکنند و . .
سبک مد Metrosexual به نظر می آید دوره اش به سر آمده و با شتاب از یکطرف پشت بام افراط به سمت دیگر نوسان یافته است. مد جدید Lumbersexua به ظاهر درویش مسلک که به عمد خود را ژولیده و شلخته نشان می دهند شکل ظاهری شان بیشتر شبیه هیزم شکن ها است.
نکته جالب اینکه با وجود ظاهر دستکاری نشده شان و ریش و موی بلند و لباس ساده ای که می پوشند آدم های تحصیلکرده با شغل های خوب هستند و آبجوهای گرانقیمت می خورند و در کوله پشتی شان می توان لپ تاپ ایرمک و تلفن و آی پد را دید. به نظر می رسد تکلیف ما مردان با خودشان و جامعه هنوز تعیین نشده است. دلیل اصلی اش شاید دوره و زمانه و تغییرات سریعی است که هر روز اتفاق می افتد.
من دست در جیب از پادگان بیرون میآمدیم و بر صندلیهای کهنه و پوسیدهی مینیبوسهای پرندک به میدان گمرک مینشستم. من هم بدم نمیآمد لباسم نظامی ام را عوض کنم اما لازمهی این کار، به همراه داشتن لباسهای شخصی بود که به حمل ساک و کیف میانجامید، و یکی از هراسهای زندگی من این بود و هنوز هم است که چیزی را با خودم حمل کنم و بگردانم؛ از زیباترین لحظههای زندگی آدم یکی همین است که دستت را توی جیب بگذاری و راه بیفتی.