با گردشی کوچک در وب سایت دومان ملکی شاعر و نویسنده، بی درنگ با ذهن مستقل و صریحی روبرو خواهید شد که نگاه متفاوتی نسبت به هنر، زنان و فرهنگِ متداولِ مرد ایرانی دارد. او قبل از همه نسبت به مردان بی رحم است. او تلاشِ مردان برای فرار از تنهایی را دوست ندارد. او تحملِ رفتارهای کلیشه ایی بعضی از زنان را نیز ندارد.
او مطمئن است که زنان پیروز خواهند شد ولی نه از طریق مسیرهایی که مردان پیموده اند. با این همه، قراری وجود ندارد که همه حرف ها و دیدگاه هایش را تائید کنیم چون برای ما، مقدم بر هر چیزی، استقلال فکر و ذهنیت انتقادی اش مهم است.
سه تکرار ساده در روابط عاطفی
از کویر و دریا و جنگل کدام را ترجیح می دهید؟ اگر تاکنون این سوال را از شما نپرسیده اند، خواهشم این است که هیچ عجله ای در کارتان نباشد. می توانید همچنان با یقین و قطعیتی مثال زدنی در انتظار بمانید. چون بی شک روزی شما نیز مورد خطابش قرار خواهید گرفت. یا متولد چه ماهی هستید؟ فروردین؟ اوه، اوه، من فروردینی ها را خیلی خوب می شناسم. بهترین مرد، مرد متولد آبان است و بهترین زن متولد اردیبهشت…
یک فرق اساسی هست مابین این نوع رمالی یا تفکر رمال منشانه (که البته تحت لوای تست شخصیت شناسی و این حرفها عرضه می شود) و آنچه روانکاوی به مفهوم فرویدی و لکانی آن نامیده می شود. به قول آن قطعه نویس احتمالا لهستانی که نامش الان در خاطرم نیست «مسیر نگاه به جهان را می توان با روزنامه ای سد کرد». دانستن این نکته هم بد نیست که زندگی هر کسی سرشار از تکرارهایی است که برای شناختشان راهی نیست جز نقب زدن در گذشته و مواجهه ای صادقانه با سرگذشت خود.
پس برای راهیابی به جهان درون یا باید این روزنامه لعنتی را از مقابلم بردارم و یا سوراخی در آن تعبیه کنم که بتوانم ببینم آن طرف چه خبر است. در مورد اول انسانی هستم رادیکال، و در دومی دلقکی محافظه کار یا در بهترین حالت جاسوسی از رده خارج. منظورم این است که هر کسی شهامت مواجهه با خویشتن خویش را ندارد.
این سه باور که در قالب سه توصیه ارائه می شود حاصل تکرارهایی است اساسی در سرگذشت من که به عنوان هبه ای ناچیز به حضورتان تقدیم می گردد! دیگر از آنها گذر کرده ام و حال برایم حکم مرامنامه ای را پیدا کرده اند که هر گاه در زندگی از مفادش عدول کرده ام احساس خوبی بهم دست نداده.
هرگز نباید از یاد برد که آگاهی خشک و خالی از یک ترفند یا قواعد یک بازی نمی تواند منجر به این شود که در دامش گرفتار نیاییم. چون این آگاهی صرفا یک آگاهی مکانیکی و اکتسابی است. یعنی تجربه ای که به هیچ کار نمی آید، و ممکن است برای فرد مار گزیده بارها تکرار شود. برخی ممکن است تا ابد به این تکرارها تن دهند و برخی دیگر با وقوف بر علتشان آنها را از ریشه بخشکانند. پس تجربه زمانی نهادینه می شود که علتها را بشناسیم. سه الگویی که در پی می آیند ممکن است در زندگی صدها نفر به شکلی یکسان تکرار شده باشند، اما تردید نکنید که علتها یکسان نیستند، چون هیچ دو سرگذشت یکسانی وجود ندارد. سرگذشت هر فردی حکم اثر انگشت او را دارد، و این همان تفاوت اساسی است میان رمالی و روانکاوی:
1
اگر کسی را دوست داشتید که دوستتان نداشت هرگز در پی اش ندوید و از او نخواهید که جان مادرش دوستتان داشته باشد. این یعنی شما خودشیفته اید و جز رابطه جنسی به چیز دیگری نمی اندیشید. پس اگر او را واقعاً یا آنطور که می گویند « به خاطر خودش» دوست دارید، رهایش کنید و بگذارید نفس بکشد. به خونش تشنه نشوید و بر صورتش اسید نپاشید. در بدترین حالت رفیقش بمانید و تلاش کنید او را و خودتان را در رابطه با او بشناسید.
2
اگر یکی دوستتان دارد اما شما دوستش ندارید، بدانید که مسئولیت سنگینی بر دوش تان نهاده شده. این صحنه هیچوقت از یادم نمی رود: زنگ در به صدا درآمد. گفت «منم». در که باز شد مبهوت مانده بودم. در آن دو ساعت نزدیک به دو پاکت سیگار کشید و یک پارچ آب نوشید. گفت ده روز است که تقریباً جز آب چیزی نخورده (یعنی از روزی که دیگر نخواستم ببینمش). خواست برای بار آخر در آغوشم کشد، اما من امتناع کردم. آری، هر دو اینچنین در خودمان اسیر بودیم. شاید می توانستم رفیقش بمانم، خودم را آینه وار در او بازبشناسم و کمکش کنم تا او نیز دوست داشتنش را بازبشناسد.
3
اگر یکی میلش را به شما ابراز کرد و هنگامی که دید وابسته اش شده اید و ناگهان به هر دلیلی پا پس کشید، دیگر هرگز به او اعتماد نکنید. چنین آدمی بیش از آنکه اغواگر باشد، یک مجرم است. یعنی اغوا می کند تا مرتکب جرم شود. کمترین جرمش این است که شما را مستقیم برای یک هدف می خواهد: ارضای خودشیفتگی هایش. اینکه آدمی مثل شما به او توجه کند برای ارضا شدنش کافی ست. چنین فردی شما را نیز در دام خودشیفتگی، آن هم از نوع مالیخولیایی اش، اسیر خواهد کرد. او نیز همچون شما یک بازیگر است؛ اما نه بازیگری صادق و قابل اعتماد.
بیشترین جرم چنین فردی هم این است که شما را ابزاری می بیند برای رسیدن به هدفی. پس شما آنقدر برایش به درد خور یا به قول خودش «ارزشمند» هستید که به هر طریقی بخواهد حفظ تان کند. یعنی گوشه ای رهای تان کند تا خاک بخورید و هر گاه به شما نیاز داشت عشوه ای بفروشد. حتا ممکن است برای اینکه خودش را تبرئه کند بگوید که اینگونه نیست و روزی او را خواهید شناخت و دوستی اش به شما اثبات خواهد شد.
اما اگر این وعده در آینده تحقق یابد نیز باز از اینکه در گذشته به او اعتماد نکرده اید ابراز پشیمانی نکنید. یعنی حق را به او ندهید. چون در هر حال زمانی که به او نیاز داشتید در کنارتان نبود، اما او هر وقت مویش را آتش زد شما ظاهر شدید. من افرادی را دیده ام که سالهای درازی اسیر چنین آدم هایی بوده اند. بعضی دوستی ها را باید زودهنگام به اثبات رساند؛ در همان بدو پیدایش.
اگر به چنین افرادی دلبستگی دارید برای ادامه رابطه دو راه عمده در پیش روی تان قرار دارد: یا باید از خودگذشتگی مطلق به خرج دهید، بی هیچ چشمداشتی و یا باید در برابر هر خدمتی که انجام می دهید بهایش را طلب کنید؛ ولو برای یک دیدار کوتاه. چنین آدم هایی دور و بر من فراوانند. اگر تنها قدری ثروت داشتم، قطعا تا به حال در دام یکی شان گرفتار آمده بودم.
راستی یادم رفت مفهوم «در کنار بودن» را بگویم: شانه ای بی قید و شرط، پذیرای سری، ولو برای دمی!