طفلک، سه‌ تا پسر داری؟

این روز‌ها هر کس می‌شنود که مادر سه‌ پسر هستم بیچاره و بدبخت خطابم می‌کند. جالب‌تر آنکه این احساسات را بیشتر و بیشتر از طرف آقایان دریافت می‌کنم.
پدر شوهرم مدام این اصطلاح ترکی‌ را تکرار می‌کرد که ترجمه‌اش می‌شود «پدر بی‌ دختر؛ پدر بی‌نمک!» پدر بزرگ دیگری که صاحب نوه دختری شده است در جمع ما همیشه به من یادآوری می‌کند که او در قدیم همیشه دلش پسر می‌خواسته و حالا می‌بیند که دختر خیلی‌ بیشتر به درد پدر و مادر می‌خورد.

از نسل قدیم که بگذریم، به نسل خودم می‌رسم که آقایان همه داغ‌ترین فمینیست‌ها شده‌اند و همه اصرار دارند که من بدنبال دختردار شدن سه‌ بچه آوردم ولی‌ متأسفانه همه پسر از آب در آمده!! و هر بار که پسر‌ها با شور و هیجان به بازی‌های پر سر و صدا مشغول می‌شوند، نگاه تاسف به من می‌رانند ومیگیند: «پسر این است دیگر!»

دوست عزیزی که سال‌ها بعد از یک پسر صاحب دختری شده مدام به من می‌گوید: «پسر‌ها حیوانند، ولی‌ دختر‌ها…» حتما منظورش این است که انسانند. بله زمانه عوض شده. نه‌ به آن موقع که پسر دار شدن آنقدر مهم بود که نوزادان دختر را زنده بگور می‌کردند که مبادا سهم غذای پسر‌ها کم شود. نه به این دوران تجدد که پسر داشتن تأسف همه را برمی‌ انگیزد.

اگر بدبختی پسردار شدن مربوط به شلوغ بودن و لطافت نداشتن پسرهاست باید بگویم من در بچگی‌ همه کار‌هایم پسرانه بود. دامن نمی‌پوشیدم، با پسر‌ها کشتی‌ می‌گرفتم و از خدایش بود که دختری از پسری شکایت کند تا دنبال آن پسر بدوم و حقش را کفّ دستش بگذارم!

وقتی‌ به شرّ و شور بچگی‌ فکر می‌کنم می‌بینم تبعیض بین پسر و دختر از آنجا شروع می‌شود که ازدختر بچه‌ها انتظار م یرود که هر چه زود‌تر شرّ و شور بچگی‌ را کنار بگذارند، ولی‌ پسر بچه‌ها طبیعتا می‌تواند این دوران را کش بدهند – آزادانه بدوند و فریاد بزنند و‌‌ رها باشند. به آن‌ها خرده می‌گیریم، ولی‌ می‌گوییم خوب پسر همین است دیگر. ولی‌ دختر‌ها را هر چه زود‌تر رام می‌کنیم.

قبلا به گوش دختر‌ها می‌خواندند که دختر خوب و پاک مثل پسر‌ها جفتک چهارکش نمی‌اندازد تا زود پا روی پا بیندازد و محجوب شود.
حالا به او می‌گویند تو بالغ‌تر از پسر‌ها هستی‌، بنشین کتاب بخوان، بحث فلسفی‌ کن، هنر بیافرین. وحشی بازی مال پسرهاست.
قبلا به اسم پاکی‌ و عفّت دختر‌ها را ساکت می‌کردیم، حالا به اسم انسان بودن و متمدن بود.

و من، مادر سه‌ پسر، همچنان که با پسر یازده ساله‌ام که هنوز بعضی‌ اوقات دستم را می‌کشد که با او کشتی‌ بگیرم، بی‌ مهابا در خاک غلت بزنم و لنگ و پاچه هوا کنم، به خودم می‌گویم، ‌ای کاش بگذارند دختر بچه‌ها هم رهائی «پسرانه» را بیشتر در آغوش بگیرند.

More from مرجان سروش
چرا می زنی؟
چندی پیش یکی‌ از دوستان مثل بمب جلوی من و پسر یازده...
Read More