علی بودا، نویسنده وبلاگ « یادداشت های یک مهاجر افغان» از قدیمی ترین بلاگ نویس های ساکن ایران، با روایت هایش، چهره زیبا، پرتپش و صد البته غمگین از وضعیت هموطنانش در افغانستان و سراسر جهان ارائه می دهد. او با جدیت تمام، هم نقش مورخ مردم کشورش را ایفا می کند و هم وظیفه حفاظت از فرهنگ عامه را یک تنه در نوشته هایش به دوش می کشد.
دختران و پسران اجتماع ما
سال ها قبل هر کسی ازدواج می کرد خانه و مسکن نداشت که هیچ، کار و بار درستی هم نداشت ، پدر و مادر این دو قناری به هم رسیده را یا به طبقه ی بالای منزل می فرستادند و یا به زیر زمین خانه ، کار هم ، شاگردی و خرید و فروش و خلاصه چیزی بود که یک لقمه ی نان در بیاید. کوتاه سخن این که مرد و زن در کنار هم به خانه و ماشین وباغ و ویلا می رسیدند یا هر دو بیچاره می شدند وبه خاک سیاه می نشستند .
امروز اما اوضاع تغییر کرده است ، آدم ها همه چیز را از همان اول می خواهند ، می گویند کی حوصله دارد بنشیند و ببیند که طرف در کارش موفق می شود، بعد تو به خواسته هایت برسی . برای همین است که وقتی شنیدم دختر دانشجوی 25 ساله رویاهای شیرینش را در کام خواهی از مردی 52 ساله ی پول از پارو بالا رفته می جوید تعجب نکردم .
پسرها امروز به خوبی جلوی ان احساس های درونی و نابشان را می گیرند ، ان احساس تعلق خاطر را از وجودشان بیرون می کنند ، مقابلشان می گذارند و می گویند « تو دیگر چه می گویی صبر داشته باش همه چیز را ردیف می کنم ، بگذار تو را با دسته اسکناس های دخترکان متمول و شاغلی به سرمنزل خوشبختی برسانم که کسی جرات سلام و علیکم با پدر اورا هم نداشته باشد.»
اری اجتماعی که ما اکنون در ان زندگی می کنیم دارد به این سو می رود ، پیمودن پله های ترقی از راه پله های میان بر و یا آسان سورهای سریع .
در واقع دیگر کسی در انتظار شاهزاده ای با اسب سپید نیست بلکه این انتظار برای خود شاه و یا وزیر است . در میان ما افغان ها هم رسم و رسومات گذشته ارام ارام رنگ می بازند. جامعه کوچک ما مهاجرها هم تغییر کرده ، دیگر کسی در سال های اوج احساس های پاک ، بدنبال نیمه ای به نام نیمه ی گمشده نمی گردد. یافتن موقعیت، این تنها چیزی ست که هدف نهایی ست .
جوان ها برای دختران به خارج رفته سرو دست می شکنند ، چه می دانی که با امدن یکی از این خانواده های به اروپا رفته به هنگام بازگشت به ایران ، از کجاها که طالب و خواستگار نمی اید. خانواده های دختر دار هم با رویی گشاده از مردان مقیم اروپا استقبال می کنند ، و اگر نوبت و حق تقدمی باشد , نوبت اول از ان اوست ، نه جوان کارگری که گچ های سفید لای ناخن هایش را با هیچ ابزاری در این دنیا نمی توان پاک کرد.