مشهورترین تمثیل فلسفی دنیا، ماجرای خیالی است در باره چند نفر که مجبور بودند همه زندگی شان را درون غار نیمه تاریک زندگی کنند. افلاطون فیلسوف یونانی این تمثیل را برای بزرگداشت و تاثیر آموزش و پرورش نوشته است. هر چند تاکنون، صدها تعبیر مختلف از غار خیالی افلاطون صورت گرفته است.
افلاطون می گوید فرض کنید یک عده را از کودکی درون یک غار حبس کنند. گردن و پای شان را طوری با زنجیر ببندند که نتوانند هم از جای شان تکان بخورند و هم پشت سرشان را بینند. همه شان رو به دیوار غار نشسته اند و پشت سرشان یک شعله دائمی آتش روشن است.
زندانیان غار تنها چیزی که می بینند سایه عروسک هایی است که روی دیوار مقابل شان مدام منعکس می شود. همه تصوری که از زندگی دارند واقعیتِ روی دیوار غار است. اما وقتی یکی از زندانیان، زنجیرش را پاره می کند و به بیرون غار می رود متوجه می شود آنچه تاکنون می دیده شبحی از واقعیت است.
او بر می گردد تا دانش و واقعیت جدید را به بقیه زندانیان شرح دهد. اما نمی تواند به زندانیان بقبولاند که چه دیده و چه آموخته…
زندانیان غار به کمک شبح عروسکها و سایه هایی که دیده اند دارای یک هویت و نگاه شدند که از کودکی به آنها عرضه شده است. آن را می شناسند و به آن خو کرده اند.
زندانیان، نور گرم و زیبای آفتاب، گلها و دشت و درختان را نمی فهمند. زندانیان غار دلیلی برای تغییر نمی یابند و حتی آنقدر تعصب دارند که زندانی فراری و پیامش را مخرب می یابند … حتی ترجیح می دهند او را به قتل برسانند تا به تصوری که دارند خدشه نیفتد. به نظر آنها زندانی فرار کرده از غار دارد کفر می گوید.
همه ما می توانیم تمثیل غار افلاطون را به هر شکلی که تخیل و خلاقیت فردی مان اجازه می دهد در زندگی خود و جامعه مان ببینیم. هر چه را که ندیدیم و نمی شناسیم سریع رد نکنیم. آنچه ما می فهمیم تنها فهم درست نیست.