خوب است به بهانه ارزش و سهم پدر در شکلگیری شخصیت افراد بهویژه مردان، یک تجربه شخصی را با شما در میان بگذارم تا نشان دهم چگونه در یک روند تدریجی، تصویری که از نقش عظیم پدر و رابطه پر فراز و نشیبی که اکثر ما با آنها داشتهایم تغییر میکند تا بعد به پذیرش نویسندگانی برسم که اگرچه بدیهایی داشتند اما داستانها و شعرهای خوبی نوشتهاند.
سالها قبل وقتی جوانتر و احساساتیتر بودم، یاس فلجکنندهای به سراغم میآمد وقتی شایعات مربوط به تریاککشیها، عربدهکشیها، شیطنتها و خودبزرگبینیهای برخی شاعران و نویسندگان نامدار ایرانی را میشنیدم.
واکنش دفاعی ذهن من به عنوان جوانی سرشار از شیفتگی، مرا به سمت انکار آن شایعات میبرد؛ چراکه بخشی از شخصیت من بر اساسِ خواندن و فهمیدنِ و دل بستن به احساسات، اخلاقیات و آرزوهای انسات دوستانه آن نویسندگان شکل گرفته بود.
پذیرش این واقعیت برایم غیر قابل تصور بود که سازنده دنیاهای تخیلی، شخصیتهای دوست داشتنی و تجربیات دوست داشتنیام، آدمهای مسئلهداری باشند که وجودشان سرشار از ناهنجاریهای رفتاری است. یک جورهایی نفی پاکی و معصومیت نویسندگان محبوبم، برایم مترادف بود با کوبیدن تنگ بلور شخصیت خودم به یک دیوار سنگی.
سالها گذشت و بر قطر شایعات منفی مربوط به نویسندگان نه تنها ایرانی بلکه اروپایی و آمریکایی چنان افزوده شد که حتی پذیرش درصد کوچکی از آنها نیز میتوانست خوانندگان شیفته و مجذوبی چون مرا به زانو در آورد.
میگویند نتایج تحقیقاتی درباره برندگان جایزه نوبل ادبی نشان داده است که درصد بزرگی از برندگان نوبل ِادبیات الکلی بودهاند. میگویند چارلز دیکنز، ارنست همینگوی و فیتزجرالد با همسران خود رابطه نامهربانی داشتهاند.
شنیدهام که میگویند شاعر معروف «عزرا پاند» یک فاشیست دوآتشه بوده است و تیاس الیوت نمیتوانسته نفرتش را نسبت به یهودیها کتمان کند. فهرست ناهنجاریها، خودتخریبیها، اعتیاد، خودستاییها و خودکشیها در بین شاعران و نویسندگان آنقدر قطور شده است که بالاخره این اواخر پذیرفتم که شایعات و حتی اسناد موجود، حقیقتی غیر قابل انکار هستند.
بسیاری از ما در دوره نوجوانی در برابر پدران خود قَد علم کردهایم و با تمام وجود به دیدگاهها و نحوه زندگیشان تاختهایم. میگویند شخصیت فرد در دوره نوجوانی و در بحبوحه غلیان هورمونها نقطه عطف جدیدی پیدا میکند. در همان دوران است که دغدغهها، تضادها و تناقضها و از همه مهمتر، شکلگیری باور و مرامی که بخش اصلی شخصیت ما را پی مینهد سر و سامان نسبی مییابد. درست در همین دوران است که بهطور غریزی، میلِ مقابله با والدین و به زیر سئوال بردن عظمت و قدرت تاثیرگذاری آنها در ما به اوج خود میرسد.
سالهای پر از انرژی، خاطره و تجربیات سودایی مربوط به دوران نوجوانی سرانجام سپری میشود و اندکی بعد از آن در دوران جوانی، فعل و انفعالات شیمیایی و فیزیکی کمابیش ار تب و تاب میافتد. تازه بعد از فروکش کردنِ گرد غبار سنین جوانی است که میتوانیم ناظر پهلو گرفتنِ کمابیش خردمندانه کشتی طوفان دیده ذهن مان در کنار سکوی با ثباتتر آگاهی باشیم.
آرامش بعد از طوفانهای جوانانه، به ما این موهبت را ارزانی میکند که دوباره به قدر و منزلت والدین خود پی ببریم. بازگشت دوبارهای که اساس آن شیفتگی یا مقهور شدن نیست. من تازه همین اواخر بود که یاد گرفتم و پذیرفتم که والدینم در حد امکانات تربیتی، آموزشی و در محدوده آداب و رسوم جامعهای که در آن پرورش یافته بودند نقش خود را برای تربیت من ایفا کردند و مدتی است حتی کمترین حس ناخوشایند نیز نسبت به آنها ندارم.
رابطهای که من با تولیدکنندگان فرهنگی جامعهام داشتهام به نوعی در چرخه عشق، نفرت و بازگشت به حس احترام به والدینم تجربه کردهام. فرقی نمیکند نویسندگان عزیز و سرشار از تخیلی چون نیما یوشیج، چگونه آدمی بوده است.
برای من همین بس که هنرمندی توانسته از طریق شعر، ظرافت و زیبایی طبیعت وطن را عاریه بگیرد تا به من پایداری در دوستی را بشناساند، آنجا که میسراید: «در آن هنگام که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام، گرَم یاد آوری یا نه، ترا چشم در راهم.»
دیگر دچار تناقض نمیشوم اگر بفهمم بسیاری از نویسندگان دوست داشتنی جهان و از جمله شارلوت برونته دل خوشی نسبت به خارجیها نداشته است. او قهرمان دوستداشتنیای چون «جین ایر» میآفریند که میتواند تبدیل به نمونه زنی جسور، با وقار و جدید برای دختران و زنان همهجا و از جمله ایران باشد. او الگویی از زن میدهد که به هموطنان مونث من اجازه میدهد به تبعیت از رفتارجسورانه او، گشایشی در برج و باروی تنگ جامعه خود داشته باشند.
برایم دیگر مهم نیست که ارنست همینگوی شبانهروز مست بوده، به شکار میرفته، با زنان مختلف رابطه داشته، در زندگیاش خشن بوده و یا آنقدر خودتخریب بوده که تن به خودکشی داده است. مهم آن است که بعد از نیم قرن، دختران و پسران دانشجو، بهتزده به اطلاعات عمیقی گوش میسپارند که در داستان دو صفحهای او «تپههایی چون فیل سفید» نهفته است. او با ظرافت تولد زن مدرن و مستقل آمریکایی را در چند جمله رندانه توصیف کرده است.
اینکه همه ما انسانها، ترکیبی نسبی از خوبیها و بدیها، بلندپروازیها و کمبودها هستیم آنقدر بدیهی است که تبدیل به کلیشه شده، اما خود این کلیشه، بعد از هزاران سال جنگ، نفرت و عقاید مطلقگرا تبدبل به مفهومی فراگیر و پذیرفتنی تبدیل شده است.
خوشبختانه در دورانی زندگی میکنیم که همه ما میتوانیم تصاویر به گِل نشستن عرابه قهرمانان معصوم را ضبط و در سراسر جهان منعکس کنیم. در این دوران پر تلاطم تمدن بشری، پذیرش این باور منطقی که هیچکس در برابر ارتکاب اشتباه و گناه مصونیت ندارد واقعیتی است که به ما اجازه میدهد بپذیریم: «آدمهای بد هم میتوانند داستانهای خوب بنویسند»
پی نوشتها:
1- در داستان « جین ایر» شخصیت «برتا» زن سابق «روچستر» که نسبتش به خانوادههای مهاجر در جزایر کارائیب برمیگردد، نقش دیوانهای را بازی میکند که در اتاقی محبوس است و فقط صدای فریادهای گوشخراشش شنیده میشود؛ زنی که ویلای بزرگ را به آتش میکشد و در آن میمیرد. شارلوت برونته از قول قهرمانان مختلف داستان شخصیت زن سابقِ صاحب ویلا را برای خواننده ترسیم میکند ولی هرگز به او این امکان را نمیدهد که در داستان از زندگی خود بگوید.
Ernest Hemingway, Hills Like White Elephants
Laura Miller, When bad people write great books