ما انسان هایی که همزمان زنده ایم اکثریت مان با تفاوتی در حدود ۵۰ سال زودتر یا دیرتر از هم می میریم. ولی در طول ۵ میلیارد سال عمر زمین، ۵۰ سال بیشتر یا کمتر زنده بودن هر کدام ما، نسبتش حتی اندازه یک پلک زدن هم نیست.
حیات اما ترکیبی از مرگ و زندگی است. هر لحظه بخشی از سلول های بدن هر کدام ما دارد می میرد و سلول های جدید متولد می شوند.
ما وقتی به اصطلاح می میریم که نسبت تعداد مرگ سلول ها در بدن ما بر تولد سلول ها پیشی می گیرد. تازه آن وقت هم بدن ما نمی میرد.
بدن ما همیشه میزبان موجودات دیگر است و بعد از مرگ، همه بدن ما تبدیل می شود به میزبان… بدن ما برای مثال، میزبان چندین کیلوگرم باکتری است که از میلیونها سال پیش در بدن پستانداران وجود داشتند. همزیستی باکتری های درون بدن ما، بخشی از دلایل زنده بودن ما است.
هزاران سال است این واقعیت را فهمیدیم که می میریم. ولی مغز هوشمند و تخیل پرور ما نمی گذارد وحشت کنیم. چون مغز ما طوری تنظیم شده است تا قبول نکنیم که میمیریم. چون در حقیقت مرگ، نبودن نیست.
مرگ هم مثل زنده بودن، یک تناقض بزرگ است. مرگ قرار است یک سکون باشد ولی عملا فقط یک جنب و جوشِ جدید است.
حیات و مرگ، هر دو، متناقض هستند. چون هم هستند و هم نیستند. چون ماهیت انرژی، « نیست» نمی شود فقط شکل و حالت دیگر به خود می گیرد.
بودن و نبودن هر موجود زنده ایی و حتی خودمان در ذهن ما شکل می گیرد. ما فقط از یک شکل و حالت به هم چیده شدن کربن ها، به شکل دیگری از کربن ها تبدیل می شویم.
با این همه، قرار نیست به خاطر فرصت بسیار کوتاه حیات در روی زمین، به ستایش مرگ و حتی خودکشی بپردازیم. ما به هر حال «نیست» خواهیم شد پس تا می توانیم این حالت بسیار پیچیده حیات یعنی انسان بودن را تجربه کنیم. آن را کشف کنیم و تا مرز بی نهایت از « بودن» لذت ببریم.
فرقی نمیکند چه وقت میمیریم ولی این را در نظر بگیریم که تجربه زنده بودن به صورت عالی ترین فرم ترکیبات کربنی یعنی انسان، فرصتی است بی نظیر … چون شاید در میلیاردها کهکشان اطراف هم چنین تجربه زیبای حس، شعور، درک، درد و لذت، وجود نداشته باشد.