فیلم‌هایی‌در باره غم مردان – فرار از کوبا

فیلم « آگوست» سرگذشت پسر نوجوان کوبایی به نام کارلوس است که به خاطر شرایط کشور کم کم ناگزیر می شود مهاجرت کند.

کارلوس به خاطر تعطیلات تابستانی خوشحال است اما هر روز که می گذرد دلخوشی هایش کمتر می شود. مادربزرگ مورد علاقه اش می میرد. دختری که دوست دارد نمی خواهد با او باشد. پدرش هم به خاطر آینده او و مادرش، مثل بسیاری از مردان شهر، دست خالی برای مهاجرت، دل به دریا می زند.

برق شهر کوچکش مدام قطع می شود. غذای یکنواختی که که به هر حال وجود داشت هر روز کمتر می شود تا جایی که مادرش به خاطر او از خوردن، امتناع می کند.

کارلوس به هر طرف سر برمی گرداند مردم را در حال نقشه ریختن برای فرار می بیند. حتی فستیوال های مذهبی در باره فرار از کشور از طریق دریا تبدیل شده است. مردم قایق های دست ساز برای فرار قاچاقی را در فستیوال مذهبی حمل می کنند تا دعای قدیسین و معصومین شامل حال شان شود.

از در و دیوار شهر غم می بارد. کوبا انگار یک موزه تاریخی از شیوه زندگی درجا زده در نیم قرن پیش است. با مردمی بی رمق، افسرده و بدون آینده… ولی  همه جا پر است از تبلیغات دولتی در باره شادی و خوشبختی مردم کوبا …

وقتی کارلوس و دوستانش بدون هیچ برنامه ایی پرسه می زنند مدام شاهد مردان و زنانی هستند که با بشکه های خالی یا حتی قایق های دست ساز به سمت دریا می دوند ولی روی دیوار شهر نوشته شده « کوبا شهر آفتاب شاد»

اغلب دختران و مادران در شهر می مانند و صحبت و شایعات در باره زنانی که بعد از فرار شوهرشان، دیوانه شده اند حتی به گوش دانش آموزانی نظیر کارلوس هم می رسد.

کارلوس نوجوان دارد پا به مردانگی می گذارد و مثل بقیه مردان و از جمله پدر و پدر بزرگش، اولین اندوه اصلی اش این است که زندگی در جامعه اش ممکن نیست. کارلوس هم می خواهد برود.

Written By
More from Saide Kardar
آشپزخانه بشر را مسخره نکنیم
بشر در طی حداقل ۲۰۰ هزار سال گذشته مسیر طولانی تحول و...
Read More