ورود فمینیست‌ها ممنوع

سال گذشته در همین فصل طبق روال همیشگی به شهر زادگاهم برگشتم و فیلم «ورود آقایان ممنوع» را درکنار خانواده دیدم. فیلم کاریکاتوری بود از جریان فمینیستی رایج در جامعه معاصر ما که در مقابل مردسالاری سنتی قدعلم کرده است. با شمایلی که در نسخۀ ایرانی‌ آن، فمینیسم به اندازه مردسالاری، تندرو و برهم زنندۀ تعادل می‌باشد.

اطرافم چه در محل کار و چه درمیان دوستان پر شده از زن‌هایی که بخاطر پرستیژ و در لفظ ضدمرد هستنند ولی درعمل فراموش کرده و سر طناب را شُل می‌کنند آنقدر که بعضی مواقع باید این مسابقه کاذب را به آنها یادآوری کرد!  این مسابقه طناب‌کشی در آخرین سفر به زادگاهم و مشاهدۀ  فیلم «ورود آقایان ممنوع» درکنار بعضی از اعضای خانواده، کاملاً خود را نشان می‌داد.

مسابقه‌ای که در انتها یک گروه باید حذف شود. از همان سالن محل نمایش، مسابقه شروع شد، مسابقه‌ای که پیشتر با دیدن فیلم‌هایی از «تهمینه میلانی» شاهدش بودم. عمه عصمت و مادربزرگ پدری‌ و خواهرم  در یک سو و ناصر، شوهر سبیل کلفت عمه عصمت با چند خروار انگشتر و تسبیح دانه درشتی که همیشه دور مچش پیچیده بود، به تنهایی در سوی دیگر. با نگاه‌های دهه پنجاهی اش از اینکه در کنار او کباده نمی‌کشیدم  مرا به هیچ می‌انگاشت و با آن نگاه معروف از پا تا به سر، با چشم‌های ورقلمبیده‌اش فریاد می‌زد که: مرد نشدی هنوز!

عمه عصمت نفرین‌ها و وردهای معروفش را برعلیه خیل عظیم مردان ترجیحاً سبیل کلفت و به قول خودش زبان نفهم از همان سینما شروع کرد. چنان رجز می‌خواند که اگر فلاش بکی به زمان پهلوانان باستانی همچون رستم دستان می‌خورد وی را از همان ابتدای رزم به تسلیم وا می‌داشت. تنها تفاوتی که عمه عصمت را از پهلوانان اساطیری باستانی جدا می‌کرد زمانی بود که استثنائاً کم می‌آورد و دهان به ناسزا می‌گشود.

این شروعی بود بر حرکت قطاری از نام‌ها و نشان‌های زنده و مرده که در ایستگاه فحش وی پیاده می‌شدند و لیچار بر دوش راهی می‌گردیدند. حرکت استراتژیک من در همچنین مواردی یک چرخش تقریباٌ نود درجه! به سمت درب‌های خروجی که در کناره‌های سینما تعبیه شده بودند و مراجعت به توالت‌ها و کشیدن یک نخ سیگار اختفا شده در کیف پولم و بازگشت به هنگام فروکش کردن حملات بود. این آتش‌بس موقتی همواره در دقایق پایانی فیلم اتفاق می‌افتاد. نمی‌دانم چه چیز از حضور من عاید جمع می‌شد که اصرار بر آمدنم می‌کردند.

شاید غیبت های طولانی من از شهر زادگاهم و  بازدید دیر به دیر فامیل،  باعث می‌شد که همگی با توجه به آشنایی به علاقه اول من یعنی سینما، می‌خواستند به اصطلاح حالی به من بدهند و اوقات خوشی را برایم فراهم کنند. از مادربزرگ پدری‌ام که جلوی پایش را به سختی می‌دید گرفته تا شوهر عمۀ کله پوک و چاقوکشم که از سینما فقط لات‌هایش را می‌شناخت و قیصر و ناصرخان از زبانش نمی‌افتاد.

همیشه کولی‌وار زندگی کردم بخاطر همین همیشه خنزر پنزرم را با خودم به این ور و آن ور می‌کشم. آن شب بعد از ندیدن فیلم «ورود آقایان ممنوع» با توجه به اینکه هفته‌ای مهمان آغوش نه چندان گرم خانواده‌ام بودم از همان سینما کوس حرکت را نواختم. صبح روز بعد همان سانس شب گذشته را در سینمایی که کنار محل زندگی‌ام است، تنها به تماشای «ورود آقایان ممنوع» نشستم.

فیلم سوژه نابی داشت و سناریو تقریباً خوب بود. چند جایی به نظرم رسید بداهه‌هایی از سوی رضا عطاران به فیلمنامه افزوده شده بود. فیلم داستان مدرسه‌ای دخترانه است که مدیر فمینیست آن دیکتاتوریِ تمام عیاری را برپا کرده بود. امپراطوری این زن با بازی «ویشکا آسایش» به دلیل زایمان دبیر شیمی و مجبور شدنش به آوردن دبیر شیمی مرد به مدرسه، فرو می‌ریزد.

به تدریج اعتقادات سفت و سخت فمینیستی و ضد مرد بودن مدیر دچار تزلزل می‌گردد و کم کم با تلاش اطرافیان به دبیر شیمی که اولین مردی است که پا به این خطه ممنوعه گذاشته دل می‌بندد. در واقع به فردی دل می‌بازد که دلش در گرو دبیر دیگری بود.  گویی قرار است همان بلایی بر سرش آید که مرد قبلی زندگی‌اش پیشتر آورده بود. بالطبع، خانم مدیر یکبار دیگر، به ناگزیر، به سمت و سوی اندیشه‌های ضد مرد کشانده می شود …

پرفروش شدن و استقبال عمومی منتقدان بخاطر کارگردانی اثر نبود و سناریو و بازی‌های خوب موجب این موفقیت چشمگیر گردید. فیلم که تمام شد گوشی را برداشتم و به ضدمردترین همکارم زنگ زدم تا فردا شب با هم به تماشای این فیلم بنشینیم. زن زیبایی که هیچ شباهتی با کاراکتر مدیر قصۀ فیلم نداشت و مخالفتش و تلخی اش نسبت به مردان دلائل واقعی داشت. برخلاف انتظارم جوابش مثبت بود و بعدها که به هم نزدیک‌تر شدیم فهمیدم که او هم فیلم را دوباره دیده بود!

More from آراد افشار
فیلمِ انتهای خیابان هشتم
یادم می‌آید دوره دبیرستان را با تلخی هرچه تمام‌تر به پایان رساندم....
Read More