کافه گردی با نویسندگان کشور

همزمان با افتتاح کافه کتاب درخیابان مخبرالدوله تهران که دیرزمانی یکی ازمراکز فرهنگی تهران محسوب می‌شد جمعی از شاعران و روزنامه نگاران گرد هم آمدند و خاطره کافه‌ها و کتاب فروشی‌های این محدوه  تاریخی و فرهنگی را زنده کردند.

به مرور کتاب فروشی‌ها به سمت دانشگاه تهران و خیابان انقلاب و پس از دهه ۶۰ نیز برخی از آن ‌ها به خیابان کریم خان نقل مکان کردند و امروز تنها چند کتاب فروشی همچنان در محدوده خیابان مخبرالدوله و سعدی فعال است. این روز‌ها، کتاب فروشی‌ها و کافه‌های این محدوده جایشان را به کارت فروشی‌های عزا و عروسی داده‌اند و خیابان لاله زار هم با قدمت فرهنگی‌اش تبدیل به مرکز فروشگاه‌های الکتریکی شده است.

جواد مجابی روزنامه نگار و شاعر، با همسرش ناستین درحالی که هر دو سرتا پای سفید پوشیده بودند آمده بودند، مجابی از جمله هنرمندانی است که همواره با لباس و کلاهی خوش سلیقه نمایان می شود. مجابی و همسرش ناستین از جمله زوج‌های هنری هستند که همیشه با هم در محافل فرهنگی و هنری حضور پیدا می‌کنند و هر جا هم که کسی نیاز به کمکی داشته باشد دریغ نمی‌کنند.

جواد مجابی از کافه‌ها و راسته کتاب فروشی‌ها گفت و این که چقدر کافه ها در حیات فرهنگی ما نقش داشته‌اند؛ چه در دوره ایی که قهوه خانه‌ها پاتوق پرده خوان‌ها بود و فرهنگ ما را سینه به سینه پاس می‌داشتند و چه در روزگاری که هدایت، جلال آل احمد و یارانشان خلوت یک کافه را بهم می‌ریختند و سنگ بنای ادبیات مدرن ایران را پایه می‌گذاشتند

امیرحسن چهلتن که همواره با کت و شلوار البته از نوع اسپرت‌اش در محافل ادبی حاضر می‌شد این بار پیراهن سفید وجین آمده بود، نویسنده‌ای که بیشتر داستان‌ها و رمان‌هایش در تهرانِ دهه ۲۰ و ۳۰ که هنوزشاهزادگان قجری در آن اعتباری داشتند می گذرد. شاهزادگانی که شاید بخش عمده وقت شان در حرمسرا‌ها می‌گذشت ولی بیخ گوش شان همه چیز به سمت نوجویی و نوخواهی در حرکت بود.

چهلتن بخشی از رمان« سپیده دم ایرانی» را برای حاضران خواند که داستانش در باره بازگشت یک تبعیدی به ایران است و مرور خاطرات تهران پس از جنگ اول جهانی…

 محمد علی سپانلو هم با دوستانش آمده بود. سپانلو از جمله شاعرانی است که درهفتاد و چند سالگی‌اش از تک و تاب نیفتاده است. او خیلی خوب بلد است در مقابل عکاس‌ها ژست بگیرد. ذهن پویایی هم دارد و ساعت‌ها می‌تواند با طنز خاص خودش از تهران و کافه‌ها و خاطرات‌اش بگوید.

دولت آبادی به ندرت با همسرش در محافل ادبی شرکت می‌کند. او نیز لباس شیک غیر رسمی بر تن کرده بود و از بدو ورودش با استقبال خوب مهمانان کافه کتاب روبرو شد.

دولت آبادی از جمله نویسندگانی است که کافه و قهوه خانه در زندگی‌اش نقش کلیدی را بازی می‌کند. خودش در گفت‌و‌گویی برایم نقل کرده بود که: «در دوره‌ای که در شرایط مالی مناسبی به سر نمی‌بردم و عملا اتاقی از آن خود نداشتم تا بنشینم و بنویسم میزی در یکی از قهوه خانه‌های قدیمی در یکی از محلات تهران داشتم که بیشتر مشتری‌های آن قهوه خانه کارگران روز مزد بودند که، چای می‌خوردند و منتظر کار می‌ماندند و اگر دستشان به دهنشان می‌رسید آبگوشتی می‌زدند به رگ. من هم گوشه‌ای می‌نشستم مردم را تماشا می‌کردم و‌گاه چنان غرق نوشتن کتاب‌هایم می‌شدم که گذر زمان را درک نمی‌کردم»

 با اینکه تا لحظه ورود دولت آبادی سیگار ممنوع بود و کسی سیگار نمی‌کشید اما آمدن دولت آبادی به کافه معنای دیگر داد معنای چای، سیگار و صندلی. آخر کافه بدون سیگار معنایی ندارد و کافه همواره یادآور این بیت معروف است که سیگار بعد چایی، چایی بعد سیگار. جوان‌ها هم که خدا خواسته؛ خیلی زود سیگار‌هایشان را آتش زدند و گوشه لب نشاندندو

در فواصل گفت و شنود ها، پوریا، خواهر‌زاده فریدون فروغی با صدای بی‌نظیرش ترانه‌ها فریدون را با زخمه‌های گیتارش برای حاضران اجرا کرد. گویی خود فریدون از جهان دیگر برخواسته بود تا اوقات ما را  با ترانه‌های ماندگاری که تا عمق جان نفوذ می‌کنند خوش کند.

دولت آبادی با عصبانیتی که نمی‌توانست پنهانش سازد از غرض ورزی‌های مسولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت که مجوز نشر چشمه را لغو کرده‌اند و خانواده بزرگی را از ادامه حیات بازداشته‌اند و دست آخر هم توصیه کرد که مسولان پای میز گفت‌و‌گو بنشیند تا مشکلات احتمالی را برطرف کنند تا نشری که سال‌ها برای حیات فرهنگی این جامعه فعالیت کرده از ادامه راه محروم نماند و اینکه اگر نویسنده بنویسد اما کتاب‌اش منتشر نشود خوانده نشود و حق تالیف‌اش را دریافت نکند چگونه گذران زندگی کند اصلا مگر نویسنده شغل ذیگری را می تواند داشه باشد؟

 شب شده بود اما هنوز گفت‌ و‌گو‌ها درباره کتاب ادامه داشت. با اینکه کم کم مغازه‌های کارت عروسی فروشی خیابان مخبرالدوله کرکره‌ها را پایین می‌کشیدند، چراغ کافه کتاب روشن بود.

 مریم آموسا

More from مریم آموسا
از بستنی طلا تا لاک طلا
 مریم آموسا عکاس و روزنامه نگار، برای ما تصویری فرستاده است در...
Read More