مهرداد که به تازگی بعد از عمل، مهری شده بود با احساس لذت بخشِ نیاز به سکس از خواب بیدار شد. چیز عجیبی نبود، برای آدمی به سن و سال و سلامت بدن او، احساس نیاز به سکس، اتفاقی عادی است.
به بدنش کش و قوس لذت بخشی داد و یاد گربه خانم همسایه افتاد. آفتاب از کنار پرده روی پتویش افتاده بود. لبخند شادمانه ای که حاکی از سلامت جسم بود زد و دستش را به زیر پتو و شلوار خوابش برد تا سلامی به عاملِ اصلیِ احساس جنسی اش بکند. خشکش زد و خون در رگهایش منجمد شد.
این قاشقی نیست که در سینک ظرفشویی گم شود یا بچه ای که در بازار. این عامل اصلی است و مانند رودخانه که هر روز از وسط شهر می گذرد یا خورشید که از شرق طلوع می کند باید سر جای خودش باشد؛ ولی نبود.
خبری از عامل اصلی نبود. بجای آن لبه های نرم و گوشتالود و البته خیسی زیر انگشتان مهرداد سابق، آمد. مطمئن شد که هنوز خواب است و کابوس می بیند. چشم هایش را بست و پلک هایش را محکم به هم فشار داد و زیر لب زمزمه کرد: بلند شو، بیدار شو.
از بیرون اتاق سر و صدای مادر و پدر و خواهرش می آمد که راجع به بیمزگی شیر و گرمای بخاری صحبت می کردند. دقایقی گذشت و مهرداد سابق، همچنان مصممانه پلکهایش را به هم می فشرد، کابوس قصد تمام شدن نداشت.
هر لحظه بیشتر احساس می کرد که دلش می خواهد سکس کند. کسی بغلش کند و محکم بین بازوهایش او را فشار بدهد و… از تصاویر و فکری که از مغزش گذشت لرزید و چندشش شد. دوباره به سمت شلوارش رفت، لبه های گوشتالود هنوز آنجا بودند و قسمت بیشتری از پاهایش را خیس کرده بودند.
مادرش صدایش کرد و گفت که باید برای سفر آماده شود. به کار فکر کرد. حالا که عامل اصلی بدنش، تنهایش گذاشته و غیب شده چطوری باید در مسافرخانه های سر راهی ادرار کند؟ بدون عامل اصلی چگونه مردم را متقاعد کند که از او خرید کنند؟ احساس کرد دارد دیوانه می شود.
از اتاق خارج شد و مادرش را دید. از این به بعد او را با چه اسمی صدا خواهند کرد؟ آیا پدر و مادرش بجای یک پسر و یک دختر دو دختر خواهند داشت؟ کفش هایش اندازه پایش خواهند ماند؟ کت زمستانی را که به تازگی خریده بود چه باید بکند؟ پولی برای خرید یک کت تازه ندارد و…
مادرش لیوان شیر را به سمتش گرفت و گفت صبح بخیر پسرم. گویا هنوز پسر آنها بود، نه دخترشان. از اعضای خانواده پرسید چه کسی عامل اصلی من را برداشته؟ آنها به این میزان بی حیایی مهرداد عادت نداشتند و سرخ شدند، خواهرش بدون پوشیدن کت از در به بیرون دوید.
مهرداد سابق، سالهاست علاوه بر کار فروشندگی و سفرهای فراوانش به دنبال عامل اصلی هم می گردد و هر روز لبه های گوشتالودش خیس و خیس تر می شوند و احساس نیازش به سکس هم بیشتر.
یک بار با خودش فکر کرد کاش آن روز صبح که از خواب بیدار شده بود تبدیل به اردک یا گربه می شد و چنین اتفاقی برایش نمی افتاد، حتی تبدیل شدن به یک سوسک هم بهتر از این اتفاق بود. اما بلافاصله در قلبش احساس شادی و محبتی نسبت به لبه های گوشتالود کرد و لبخندی حاکی از شادی و خوشبختی زد و سعی کرد دیگر به این موضوع فکر نکند.