همیشه هر جا رفتم شلوغ بود. صف بود. هر چند کسی صف رعایت نمیکرد. از صف متنفر بودم اما سرنوشت من این بود که در صف متولد شوم. صف ما از ابتدا برای تأمین گوشت دم توپ تشکیل شد. امام گفته بود میخواهیم کربلا و قدس و همهجا را آزاد کنیم. به تعبیری ما سفیران آزادی بودیم!
میگویند شیرخشک هم نداشتیم. تعداد ما زیاد بود، نمیرسید به همهمان مثل نیمکتهای چهار نفره و کلاسهای شصت نفره، که همهمان جا نمیشدیم. توی کوچهها جا نبود بازی کنیم. یار میکشیدیم، گاهی تا غروب هم شده بود که روی پلههای همسایهها مینشستیم و نوبت تیم ما نمیشد. البته این که بعضیهامان گردن کلفتتر بودند و جِر میزدند هم بیتأثیر نبود.
وقتی تعداد زیاد باشد، زور گفتن به دیگران بیشتر به کار میآید. صف اصلاً همینچیزها را به ما یاد داد. که باید حق خودت را بگیری؛ حالا با زور یا نیرنگ یا پارتی یا سهمیه، وگرنه جا میمانی! از اتوبوس، از جفت گرفتن، از شغل پیدا کردن، از دانشگاه، از مهاجرت کردن!
قدیمها همهمان پیش خودمان فکر میکردیم بزرگ که شدیم از این خراب شده میرویم! مهاجرت میکنیم، آنجا همه چیز هست. کار هست، دانشگاه هست، دختر خوشگل هست، بار هست، زندگی هست و همه چیز… امّا حالا این نکبت وفور، به مهاجرت هم گند زده. دیگر آنقدر زیاد شدیم که کسی راه مان نمیدهد.
ترکیه پر از جوانان ایرانی است که دو شب بازداشتگاه خوابیدهاند و حالا بابتش میخواهند پناهندگی بگیرند! کیس هم لعنتی تمام شده! از کیس مسیحیّت تا همجنسگرایی دیگر تابلو شده! بسکه همه در صف هستند. صربستان هم ما را چند ماهه شناخته و دیگر راهمان نمی دهند. هر کسی هم رفته مثل سگ در کمپ زندگی میکند.
الان نسل ما را همه شناختهاند! دیگر هیچ فریبی نمانده بزنیم تا به زور خودمان را جایی جا کنیم. هیچ عنوانی نمانده که به گوه نکشیم! اینقدر زیادیم که به هر جا رو کنیم، خشک و سیاه و برهوت میشود. از ما کاسبی ها کردهاند. همه مان را مهندس کردهاند. دکتر کردهاند. ولی با طعنه صدایمان میزنند. ما هیچ ارزشی نداریم.
ما نسل سوخته نیستیم. نسل سوخته متولدین چهل و پنجاه بودند. ما نسل به گوه کشیده شده هستیم! به لجن کشیده شده! حتی ارزش سوختن هم نداریم. بین سی تا چهل سال سن داریم. هنوز پوست کلفتیم. از رو نرفتهایم. بعضیهامان بچهای دارند و حالا همه چیز را برای او میخواهند، ولی خیلیهامان ازدواج هم نکرده و مجرد مانده اند. سی-چهل سال دیگر حتی کسی نیست ازمان مراقب کند. ولمان میکنند توی خرابهها تا در کثافتمان بمیریم.