پس از خواندن این اثر زیبا واقعاً نمی دانم چه باید گفت که گویا و در خور تحسین کتاب باشد. به قول مترجم: «جزء از کل» کتابی است که هیچ وصفی، حتی حرف های نویسنده اش نمی تواند حق مطلب را ادا کند.
به لحاظ داستانی در چند جا خواننده را سورپرایز می کند و تقریباً از میانه داستان جلوه های زیبایی را خلق می نماید. قصد ندارم به داستان بپردازم. اما احتمالا استیو تولتز در ۲۹ سالگی قصد نوشتن این شاهکار را کرده. دقیقاً در سنی که اگر ما بخواهیم خواستگاری برویم بدون همراه به ما حتی اجازه ورود به منزل عروس خانم را نمی دهند.
خب بگذریم.
این کتاب سرشار از کنایه و طعنه به جهان خلقت و مدرنیته و هر چیز این عالم است. پر بیراه نیست اگر بگویم از عشق گرفته تا دین و مذهب و هر انگاره و ارزش بشری را به سخره می گیرد. هر ساخته بشر چه به صورت تمدن یا ارزشهای اخلاقی و ذهنی را صرفاً جهت میل به جاودانگی و پنهان نمودن مرگ در اعماق ناخودآگاه انسان می داند.
اگر چه قهرمان داستان کتاب«مارتین دین» خود را آتئیست می داند اما در واقع در میانه داستان حتی نگاه خردگرایانه بشر را نقد می کند و آن را به دور می ریزد. او از هر چه ایدئولوژی و ایسم… گریزان است.
هر آنچه در دنیا می گذرد را بی سرانجام می داند و معتقد است دم را خوش باید بود و از هر آنچه در اطرافت هست باید لذت ببری. بی آنکه راجع به چند و چون آن تامل نمایی.
در انتهای داستان بیشتر یاد برخی آثار کافکا، هسه و صادق هدایت خودمان افتادم. نمی خواهم بگویم او پوچگرایی را ترویج می کند. اما بهتر است بگویم به تمام آنچه ارزشهای بشری می پنداریم نظیر عشق، وطن، خون، والدین، فرزند و توارث می تازد.
نمی دانم تولتز با خیام چقدر آشنایی داشته.. اما حیفم آمد که چرا او کتابش را با این بیت شعر از خیام مزین نکرد:
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت
و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
کتاب «ریگ روان» نیز شاهکار دوم اوست هر چند طنز تلخ نهفته در هر دو کتاب از یک جنس است. اما در این کتاب بیشتر به مرگ پرداخته و در دومی به زندگی می پردازد که به مراتب از اثر اولش بهتر است. پیشنهاد می کنم هر دو را بخوانید.