من خیلی به موضوعات مهم زندگی ام فکر می کنم ولی نه برای اینکه فقط به یک پاسخ قطعی برسم بلکه برای اینکه اندیشیدن در باره آنها برایم جالب است. درست مثل وقتی که به دستور تهیه یک غذای خوشمزه فکر می کنم. من فکر می کنم جستجو برای یافتن معنی سوالاتی نظیر از کجا آمدن و چرا بودن و کجا رفتن و عشق و لذت و به ویژه زیبایی، موضوعات دوست داشتنی ای هستند.
زیبایی از کلماتی است که به نظرم در موردش خیلی اجحاف شده و اینقدر بی جا و نادرست به کار رفته که از مفهومی مثل عشق نیز بیشتر مورد سو استفاده قرار گرفته است.
زیبایی صفتی نیست که بشود درباره هر چیز و هر فردی به کار برد. زیبایی، قابل استفاده برای بیانِ خوب بودن یک پدیده واحد، نیست. زیبایی، حاصل تناسبی است که ذهن را تعادل و امنیت می بخشد و لذت ایجاد می کند
در واقع آنچه کسی را زیبا می کند، یک جفت چشم کشیده، موهای لطیف، دماغی تراشیده، گونه هایی برجسته، سبیلی خوش تاب، ابروهای کمانی و… نیست. ولی اینکه چنین موادی چطور و با چه نسبت های ریاضی با هم ترکیب شده و کنار هم قرار بگیرند در یک نگاه کلی، باعث ایجاد زیبایی می شوند. همانگونه که یک میز خوش طرح، تابلویی هنرمندانه، یا مبلمانی شیک به تنهایی از پس زیبا ساختن یک سالن خالی بر نمی آیند.
اما آیا زیبایی فقط با حس بینایی قابل درک است؟ البته که نه. حتماً برایتان پیش آمده فردی را دیده باشید که زیباست اما جذاب نیست. به گمان من، جذابیت و خواستنی بودن یک انسان، خصوصیتی است که ریشه در زیبایی ذهن آن آدم دارد. زیبایی ذهن هم زمانی اتفاق می افتد که نسبت ها در آن درست رعایت شوند.
پس برای زیبا بودن بهتر است از هر چیزی که تعادل را بر هم می زند عبور کنیم. آن هر چیز ممکن است خودِ قدیمی مان باشد، یک نگاه باشد، اتفاقی ناخوشایند باشد، آدم های ناجور، رفتارهای دل آزار یا حتی عادت هایی باشد که تعادل ما را بر هم می زند.
ما وقتی زیبا می شویم که پی ببریم از خودمان خوش مان می آید چون درون مان، امن ترین پناهگاه ماست.