توی پیدا کردن دوست خیلی ناشی هستم

سلام. دارم میشم ۲۸ سال و واقعا خسته شدم از این وضعیتی که توش هستم. من عاشق توی جمع بودن و با دیگران بودن هستم.  دوست دارم آدم های جدید رو بشناسم و باهاشون دوست بشم. خیلی هم وقت می گذارم و برنامه می چینم که برم توی جاهایی که میشه آدم های مختلف رو دید و آشنا شد.

قدمهای اول اشنایی رو می تونم تحمل کنم ولی وقتی حس می کنم طرف مقابل اونطوری که من دوست دارم علاقه نشون نمی دهند یکدفعه شرم و خجالت یک دیوار بزرگ جلویم درست می کنه. حس می کنم دارم دوستی رو گدایی می کنم. حس می کنم دیگران می فهمند که من تنهام و محتاج دوست و همصحبت .

می دونم که نباید خجالت بکشم. ولی این ترس لعنتی و این قضاوت در باره خودم که میگم ببین چقدر بدبختی! ببین چقدر از قافله زندگی عقب افتادی. ببین داری میشی ۳۰ ساله و هنوز یه دوست خوب نداری.

اینها رو که میگم مغزم فلج میشه. احساس شکست و شرم خفه ام می کنه. من می دونم که دوستی واقعی زمان می بره. آدم ها زندگی و مشکلات خودشون رو دارند. می فهمم که همه آدم ها وقت و فرصت برای تقسیم عاطفه شون یا محدود است یا شاید توسط دیگرانی که دوست دارند تسخیر شده. ولی در نهایت فقط می تونم همه شرم و سرزنش هایم را روی سر خودم خالی کنم.

برای همین از خودم بدم میاد. نمی تونم این دایره بن بست رو بشکنم. یک مدت فقط منتظر شانس و فرصت بودم ولی اون هم نشد. تنها چیری که مدام توی سرم مثل پتک داره می کوبه این هست که بقیه تونستند و من نتونستم. چی کار کنم؟ چی کار کنم که آدمها نفهمند درمونده و محتاج دوستی و توجه هستم.

آرش عزیز

اگر صدها دوست داشته باشی. چندین دوست بسیار نزدیک هم داشته باشی. خانواده و کار و عشق و فرزند هم داشته باشی یادت باشد که به هر حال بیشترین اوقات زندگی ات در تنهایی خواهد گذشت. تو اگر نتوانی با خودت راحت باشی و دست از سرکوفت زدن به خودت برداری، هر کار کنی باز هم خشنود نخواهی بود.

در قدم اول بهتر است متوجه بشوی که چقدر از زندگی ات دستخوش تاثیرات «شرم» است.  تو برای چیزهایی خجالت می کشی و خودت را سرزنش می کنی که جزو خصیصه زنده بودن است. تو اشتباهاتت، فکرو خیال هایت، تنبلی هایت، تصمیم های نادرستت و ندانم کاری هایت را منحصر به فرد می بینی در صورتی که همه آدمها مرتکب آن می شوند.

آرش عزیز، همه آدمها ضعیف و مردد و پر از احساسات الکی و لحظه ای هستند. همه می ترسند. همه خجالت می کشند. همه محتاجند. همه همیشه خودشان را مورد قضاوت قرار می دهند ولی خیلی ها در ضمن این شانس را دارند که تصویر واقعی و شکننده و خطاپذیر از خودشان دارند. آنها خودشان را تخریب نمی کنند. خودشان را مدام محکوم نمی کنند.

تو بهتر است یک تعریف واقعی تر از انسان بودن  داشته باشی. ما  قدرت پرواز نداریم. مغز ما و تعصبات ما و تربیت اجتماعی و فرهنگی ما طوری است که مدام اشتباه می کنیم. حدس های غلط می زنیم. ترس و نگرانی داریم. ما ماشین نیستیم.

هر انسانی اگر برای یک لحظه دست از حساب و کتاب و روبرو شدن با احساسات و تصمیمات خودش بکشد از قافله زندگی عقب می افتد. ما مدام داریم راهی برای خود و زندگی خود و تطبیق با اتفاقات و وضعیت روزمره خود ایجاد می کنیم. این حالتی که داریم یعنی زندگی. تو ولی همه این ماجرا را روی سر خودت خراب می کنی. می گردی ببینی چه کمبود و نقصی داری تا خودت را تحقیر کنی و شرمنده شوی.

آرش عزیز اصلی ترین کاری که بهتر است انجام دهی این است که اقرار کنی که خطارکار و گناهکار و نادان و اسیر احساساتت هستی. این یعنی انسان بودن.

بله همه ما در لحظاتی از زندگی حتما بر وجود خودمان مسلط هستیم. مواردی پیش می آید که تصمیم درست می گیریم. برای بعضی کارها تلاش بسیار زیاد می کنیم. خیلی از مواقع شانس می آوریم ولی اصل و اساس این است که خیلی چیزها از عهده ما خارج ست. ناگزیریم هر چه زودتر آن را بپذیریم و با خودمان کنار بیاییم.

باید از زندان مخوف شرم و گناه و سرنوشتی که برای تک تک ما رقم می خورد بیرون بیاییم. این آسان نیست و تا آخرین لحظه عمر هم باید مشغول خراب کردن دیوارهای این زندان باشیم. اصلا مزه انسان بودن، تشخیص این تضاد و تناقض و درد و رنج است. این همان خردمندی کوچولویی است که داریم. پذیرش این حقیقت شاید به خیلی از ما کمک کند که به خودمان و این تلاش اندک ما در این دنیای بیکران لبخند بزنیم و با خودمان، مهربان باشیم.

وقتی به این حس عمومی از انسان بودن برسی تنهایی و درد و رنج و بدشانسی و وضعیت هیچکدام ما تغییر نمی کند ولی به دست خودمان به دیوار این زندانِ زندگی را بلندتر نمی کنیم.

تو آرش عزیز داری کار درستی  می کنی که واقف به احساسات و نیازهایت هستی. به خودت و این دقت و توجه ات به زندگی بها بده. تو داری از قابلیت مغز و روح زیبای انسانی ات استفاده می کنی. تو یک انسان اندیشمند هستی. فقط به جای تحسین خودت داری خودت را تحقیر و تخریب می کنی. برای همین حق داری حدس درست بزنی از اینکه دیگران هم این احساس بدبختی را در تو ببینند و از تو فاصله بگیرند.

برو زندگی کن. برو  گاهی خجالت بکش و اشتباه کن و نترس از اینکه گاهی محتاج و مردد و مایوس و عصبانی و تلخ هستی. از آن به بعد هست که گاهی مهربانی و شعور و درک و زیبایی و تصمیم درست و انرژی خوبت را می توانی بروز دهی و دیگران می ببینند.

image source
https://www.pexels.com/@rawpixel

Written By
More from بهمن
می‌خواهم یک نفر دیگر باشم
سلام. من چهل و چهار ساله هستم. فرصت های زیادی داشتم که...
Read More