راز شخصی داشتن مال وقتهایی است که توقعات و سنتها را کنار زدهاید و لباس از تنِ محیطِ امن و «درست» کنده اید تا وجودتان بدون این تار و پودهای نفسگیر، هوایی بخورند. بعد، دوباره به آغوش هر آنچه که رسم روزگار است بازگشته اید بدون وجدان درد. بدون قضاوت یا بازخواست خود…
همه ما، رازهایی داریم که وقتی نیمه شب به یادش می افتیم لبخندی بر صورتِ خواب آلودمان نقش می بندد یا حتی هرهر می خندیم. رازهایی که شاید چند دقیقه، از یادآوری شان متعجب می شویم و دیوار را تماشا می کنیم. شاید قلب مان از درد، تیر بکشد و همانجا که ایستاده ایم، بنشینیم و زار زار، گریه کنیم. رازهایی که وقتی در درون یک جمع، از ذهن مان رد می شوند، برای چند لحظه، از اینکه بخشی از وجودمان فقط و فقط متعلق به خودمان است و قابل برملا شدن نیست، به وجد بیاییم.
از وقت هایی حرف می زنم که می توانیم در توجیه کارمان، فقط سر بالا بگیریم و با غرور کودکانه ای بگوییم «دلم خواست» و گاهاً، پای این خواسته دل، هم ایستاده ایم. بدون اینکه کسی خبردار شود و خوب و حرفه ای، تاوان هم داده ایم.
القصه، همین رازهای مگو هستند که ما را جذاب تر می کنند. ما همواره می دانیم در درونمان، جایی هست برای رقم زدن حال خوش تنهایی. برای کشف، برای بی وزنی، برای تماشا. آگاهی از داشتن چنین کلبه اختصاصی در درون، اطمینانِ گرمی، در جانمان می ریزد.
و این اطمینان، می تواند هر کدام ما را در نگاه دیگران، بدون اینکه تلاشی به خرج دهیم زیباتر و وصف نشدنی تر سازد.
Image source