افسانههای عامیانه غربی که قرنها پیش توسط مادربزرگان در گوشهٔ دنج خانههای سرد و محقر کشاورزان روایت میشد، بیش از هر چیز از زندگی نکبتباری سخن میگفت که گریبان روستائیان فقیر را گرفته بود. افسانههایی که به اشکال مختلف از فجایع حکام، جنگ، قحطی، وبا و خشکسالی سخن می گفتند.
افسانههای زیادی را میتوان سراغ گرفت که در آن بچهها به خاطر نبود غذای کافی از خانه بیرون رانده میشدند یا به طور غیرمستقیم تشویق میشدند تا برای یافتن غذا خانه را ترک کنند.
دو افسانهٔ «هنسل و گرتل» و «بند انگشتی» نمونههایی هستند از وضعیت اسفناک بچههایی که به دلیل فقر بیش از حد خانواده ، از خانه بیرون رانده شدند.
در داستان «هنسل و گرتل» همسر هیزم شکن و مادر بچهها چارهای ندارد جز بیرون کردن آنها از خانه و چه دلیلی از این دلسوزانه تر که «اگر باقیمانده غذا را برای بچهها صرف کنیم دیر یا زود همه اهل خانواده از گرسنگی میمیریم»
این اتفاق در داستان «بند انگشتی» به گونهای دردناکتر تکرار میشود. خانواده هفت بچه قد و نیم قد دارد و کوچکترین فرزند خانواده، «بچه انگشتی»نیز به دلیل بیماری و کم غذایی بسیار کوچک مانده است. در این افسانه مخصوص بچه ها، پدر بیچاره ناچار میشود به عملی که بسیار ناگوار است تن دهد. او چاره ایی ندارد جز آنکه فرزندانش را به امان خدا رها سازد. این بار نیز همان توجیه مقبول به کمک والدین می آید. پدر بچه ها در ابتدای قصه میگوید : «من اجازه نمیدهم فرزندانم جلو چشمم از گرسنگی بمیرند» و به کمک همسرش نقشه دست به سر کردن بچههایش را میکشد.
قسمت امیدوار کننده افسانه های کودکانه این است که بچههای رانده شده و بی سرپرست قصهها در گرداب حوادث یاد میگیرند که بر غولان و جادوگران پیروز شوند. به نظر میرسد هر چه زندگی سختتر میشود، آزمایشی که در افسانهها برای بچهها تعیین میکنند دشوارتر و هولناکتر میگردد.
نکتهٔ کمابیش پنهان دو افسانه ذکر شده در این است که در قصه «هنسل و گرتل» سرنوشت بدی برای مادر، که تصمیم گیرنده اصلی برای گم و گور کردن بچهها بود در نظر گرفته شده است. قهرمانان افسانه «هنسل و گرتل» به دام پیرزن جادوگر میافتند ولی بچهها در آخرِ داستان، او را به درون آتش میاندازند و وقتی به سلامت به خانه بر میگردند متوجه میشوند که مادرشان فوت کرده است.
در داستان «بند انگشتی»، همین عاقبت انتقامجویانه نصیب پدر خانواده میشود که دستور راندن بچهها را از خانه داده است. گویی با وجود ناچاری و ناگزیری، داستان های کودکان، تنبیه والدین را نیز غیرمستقیم گنجانده است تا تصمیم طرد فرزندان برای خانواده های فقیر سهل و آسان نگردد.
در ادامهٔ داستان «بندانگشتی» میبینیم که فرزندان خانواده بعد از سرگردانی و بی خانمانی، به قصر مرد ثروتمندی راه می یابند که خیلی شبیه پدر خودشان است. این مرد شرور به جای هفت پسر البته هفت دختر دارد. مرد خشن در حقیقت غول وحشتناکی است که قرار است هفت پسر رانده شده از خانه را به جای صبحانه بخورد.
شش برادر اصلی قصه به کمک زیرکی «بند انگشتی» که همان برادر هفتم است غول را وادار میکنند که اشتباهی هفت دختر خود را شبانه به جای هفت برادر بکشد. آنها به کمک ذکاوت و شجاعتِ، نه تنها زنده می مانند بلکه مقادیر زیادی غذا و طلا را هم از آن خود کنند و با خوشحالی و غرور، به خانه خودشان برگردند.
Hansel and Gretel and “the Little Thumbing “ , Tatar Maria (Editor), The Classic Fairy Tales, Norton and Company, First Edition, 1999, London.
http://www.bookdepository.co.uk/Classic-Fairy-Tales-Maria-Tatar/9780393972771