قصه جذاب «دختر گل لاله» و ملت انگلیس

پس از مدتها ترجمه ای خوب با ویراستاری قابل قبولی را مطالعه کردم. هرچند اهل خواندن رمان نیستم اما باید بگویم داستان ساده و خوبی است. قصه عاشقانه پر کشش و جذاب «دخترِ گلِ لاله » قابلیت جذب هر گروه سنی را به خود دارد.

این قصه روایت زندگی دختری است که چند سال قبل از جنگ جهانی متولد می شود و ماجرای زندگیش تا پانزده سال پس از جنگ روایت میشود. در اینجا قصد ندارم به خود داستان بپردازم بلکه علاقمندم برش هایی از داستان را از دریچه دیدم خودم به تصویر بکشم.

دختری که در یک یتیم خانه پرورش یافته پس از سالها بعنوان کُلفَت به خانواده ای مهربان سپرده می شود. سرنوشت آن دختر فلکزده در این خانواده رقم می خورد و او در نهایت تبدیل به دختری با خانواده و خوشبخت می گردد.

در این داستان، همه حوادث در حول و حوش یک خانواده می چرخد. اما مهربانی، سختکوشی، خوشبختی و بزرگمنشی این خانواده مرا متوجه وجه اجتماعی جامعه انگلستان می کند.

هرچند انگلستان در سالهای پس از جنگ است و فقر و تهیدستی در جامعه جولان می دهد اما این خانواده به کلیه مسئولیت های اجتماعی خود واقف و متعهد است. اهالی روستا در کمک و یاری به یکدیگر در این شرایط کوتاهی نمی کنند و همه، خود را سرنشینان یک کشتی می بینند.

از پراکندن عشق و محبت و رواداری به یکدیگر فروگذاری نمی کنند. بیخود نیست که انگلستان اولین دموکراسی جهان متمدن شده است.

بجز روایت داستان که زیباست، آنچه برایم جذابیت دارد دقیقا همین ویژگی مردم انگلستان پس از جنگ دوم جهانی است. راز سربلندی یک ملت در پیوستگی و خیرخواهی مردم در برابر یکدیگرست. وقتی آن خانواده به کامیابی میرسد به گمانم ملت انگستان کامیاب میشود.

نویسنده بصورت غیر ملموس پلشتی های جنگ را در برخی جملات به صورت خواننده می کوبد. مثلا در جایی عنوان می کند به علت جنگ، مزارع گل لاله تبدیل به مزارع مایحتاج مورد استفاده در جبهه می شود.

جنگ زیبایی های بصری یک منطقه را بدون کوچکترین اصابت گلوله و خمپاره از بین می برد. مزارع گل لاله که زیباترین چشمانداز یک منطقه است تبدیل به مزارع کشت مایحتاج جنگ می گردد.

و این تراژدی غمبار جنگ است و البته رسالت سنگین مردم پس از جنگ، بازگشت به همان روزگار رایحه و ریحان و لاله الوان است. و چه خوب مردمی که بر جبر روزگار فائق آمدند و مجددا اطراف خود را لاله باران کردند.

با تشکر از مترجم خوب این قصه سودابه قیصری

آدرس خرید کتاب

 

More from حمید علیزاده
روز زن برای من و پدرم
من پدرم یه لوطی بود از اونایی که به سیبیلش قسم میخوردن....
Read More