من از یه شهر خیلی کوچک با تجربه کاری یک پرستار به تهران آمدم ولی شغلم را با خواندن درسی کاملا متفاوت، عوض کردم.
هیچکس به من یاد نداد چطور دنبال هدف های زندگی ام باشم ولی یک شرط از همان اول جوانی برای خودم گذاشتم. گفتم هر تصمیم که در زندگی می گیرم باید اون راهی باشه که کمی سخت تره و ریسکش بیشتر.
شهرستانی قدکوتاه و کچل باشی، ماشین نداشته باشی. خونه یا حتی اتاق درست و حسابی هم که نگو. امکان دعوت شدن به مهمونی و پارتی هم که هیچ … اما خیلی زود فهمیدم تا دلت بخواد پسر و دختر مثل من، توی تهران زیادن.
در تهران احساس راحتی می کردم چون همه ناآشنا هستند. اینجا می توانی هر روز یکی را ببینی که عین خودته… بعد از یک مدت عادت می کنی و از دیدن آدمهای شبیه خودت تعجب نمی کنی.
من در طی سه سال اولِ اقامتم، بارها شانس آشنایی با دخترایی که به نظرم جالب بودند را پیدا کردم. نه دروغ گفتم و نه خالی بستم. در شهر بزرگ، شانس اینکه دخترانی با حال و هوای خودت بیابی خیلی بیشتره. شهر بزرگ برای زندگی یک جوون ایدهاله البته اگر شغلی داشته باشه.
من چون یال و کوپال جذابی نداشتم کم کم متوجه شدم که راز جذب دخترانی که کنجکاوی مرا بر می انگیزند اینه که نترس باشم و اگر یکی برای من جالب بود برم جلو و حتما نشون دهم که ازش خوشم اومد.
در حال حاضر یک دختر خوب در زندگیم هست. هر دوی مون کار می کنیم ولی وقتی باهاش آشنا شدم وسط یک دوره طولانی بیکاری بودم و حتی پول تعمیر ماشینم را هم نداشتم. اون ولی از خود من قدکوتاه کچل سر به زیر، خوشش اومده بود.
من فکر می کنم بعضی چیزها اصلا ربطی به پول ندارد و آشنایی با جنس مخالف یکی از آنهاست. من شانس آوردم ولی دختر و پسر خوش شانس مثل من توی تهران خیلی زیادن که همدیگه رو پیدا کردند.
image source