شعری در وصف مردان

من مردها را دیده ام
مردان را کجا دیده اید؟

در نعره های جنگ؛ 
آنگاه که خون دشمن بر زمین می ریزد، چون حیوانی خشمگین؟

در میان هلهله تماشگران میدان؛
آنگاه که سنگین ترین بار را بر دوش می برد ، چون حیوانی زورمند؟

در بستری نمناک؛
آنگاه که زنی خسته را زیر چنگ دارد، چون حیوانی مغرور؟

من هم مردها را دیده ام
اما به گونه ای دیگر؛ در جایی دیگر

در عرقریزان روزهای بلند صحرا
در تف تند آتش کوره ها
در بلندای بی پناه دیوارها
در قعر چاه های باریک و تاریک
در صف های بلند نانوایی ها
در شرمندگی پیشخوان قصابی ها
در خجالت دفتر مدرسه
در کسالت دراز اداره
در کلافگی راهبندان خیابان
در کوتاهی دست ها
در بیهودگی جیب ها

در اشکی پشت دیوار سبیلش
در تمناهای زن
در حسرت های فرزند
در اشک های مادر
در اندوه پدر

در ناخنک هایش به بچگی ای که از دست رفت
آری
من مردان را دیده ام

در چشم هایی که جز او را نمی بینند
در هیجان تن های لرزان و مشتاق
در سبکای حلقه دستی کوچک بر کوچکترین انگشت
در ولوله خانه
در رگبار تند پرسش های بی پایان کودکان
دروادادگی شیرین تسلیم
در گرمای دلچسب عادت ها
در امنیت دیوارها
در شادی دستان پر

آری
من مردها را دیده ام
در نقاب هایی که هر روز ، که هر ساعت ، که هردم ؛
نقاب بزرگی
نقاب دلیری
نقاب سخاوت
نقاب شرافت

و قلبش …

پدر بزرگ ها

More from مظفر جهانگیری
خاطره مردی که نامرد نبود اگر چیز دیگری هم نشد
پدرم خدابیامرز آدم کم سوادی بود. گواهینامه دوره دوم اکابر را داشت...
Read More