مردان بزرگ و آخرین کلمات قبل از مرگ

آیا نقشم را خوب ایفا کردم؟ پس موقع خروجم از صحنه دست بزنید

من جزو افرادی هستم که از مرگ می ترسم

آخرین جرعه مشروب، لطفا

تنها افسوسم این است که فقط یک جان دارم نثار وطن کنم.

پیش به سوی قدرتمندترین

مهم نیست من لذتم را بردم

تاریکه اینجا، کمی روشنتر کنید اینجا را

هیچکی نمی دونه آخرش چی میشه. آدم باید بمیره تا بفهمه. مذهبی ها استثنا هستند چون یه امیدی دارند.

نوبت به آخرین سفر رسید. یک پرش بزرگ به تاریکی

همه ما، جنگ مان ادامه می یابد ولی در سایه

مزه مرگ روی لبانم است. مزه ایی که زمینی نیست.

مرگ راه جالبی برای زندگی نیست

هنوز دارم رشد می کنم

نوبت شگفتی ها است

More from مرد روز