من از نه سالگی شعر مینوشتم و می خواستم که نویسنده شوم. تحصیلات دانشگاهیام با وکالت شروع شد و سرنوشتم مرا به شغل جذاب پلیس مبارزه با مواد مخدر کشاند. داشتن تفنگ و کارت شناسایی پلیس، شروع جالبی برای ادامه تخیلاتم در باره نویسنده شدن بود.
این روزها قبل از آنکه آفتاب طلوع کند روی میز تحریر مینشینم. یک قهوه و موسیقی آرام کافی است تا در ساعتهای خلوت قبل از دمیدن آفتاب، هر روز ۶۰۰ کلمه از قصه جدیدم را حتما بنویسم.
سالها است به این شیوه، روزم را برای دو شغلی که دارم شروع میکنم. بعد از نوشتنهای صبحگاهی به اداره خودم در دفتر پلیس مبارزه با مواد مخدر میروم. شغلم را دوست دارم چون هم خسته کننده است و هم نفسگیر … ساعات و روزهای زیادی از کارم به عنوان پلیس مخفی به زل زدن به در یک خانه منتهی می شد… روزهای طولانی و بسیار کشدار، منتظر زنگ خوردن تلفنهایی بودم که بر روی شان شنود نصب شده بود.
روزهای دستگیری و حمله به خانه قاچاقچیان هم داشتم. روزهای رشوه دادن به معتادان و خبرچین ها و حتی سفر به کشورهای مختلف برای ردگیری باندهای قاچاق بین المللی هم هست… پلیس مخفی بودن یک عشق است و ساعت کاری نمی شناسد.
این روزها من جزو مدیران یک بخش بزرگ هستم که ترکیبی از حدود صد پلیس مخفی را پوشش میدهد. همه روز سعی میکنم بهترین نحوه حرفه ایی بودن و سالم از خطر جستن و دستگیری یک باند دیگر قاچاق را به همکارانم تعلیم دهم.
خیلی ها فکر میکنند نویسنده و پلیس بودن، آب شان در یک جوب نمی رود ولی برعکس … من می دانم که پلیسها قصه گوهای خوبی هستند. چون کار ما ترکیبی از بی حوصله ترین ساعات و روزهای هفته به همراه چند ساعت سریع و خطرناک است. در طی ۲۳ سالی که پلیس هستم من و همکارانم مدام ماجراهایی که درگیرش بودیم را با آب و تاب تمام برای هم تعریف میکنیم. من هر دو شغلم را دوست دارم
What It’s Like Being a DEA Agent and a Published Author
http://www.signature-reads.com/2018/03/day-in-the-life-of-a-dea-agent-published-author/