به اصرار خانواده برای آشنایی با دختری همشهری خودمون قرار آشنایی گذاشتیم. همه چیز خیلی سریع پیش رفت و عقد کردیم. من جنوب کار میکردم و ایشون مسول دفتر یه شرکت بود تهران، خونه فامیلاشون زندگی میکرد،
بعد از عقد خیلی سریع ورق برگشت، هر روز باهام بدتر شد، رفتارای عجیب و غریب، من هم تحمل میکردم، با وساطت پدرش کار به جدایی نکشید. رفتیم زیر یک سقف ولی چیزی رو درست نکرد. حس میکردم یکی تو زندگی ما هست. این ماجراها حدود شش ماه طول کشید و تو این مدت بدترین رفتارها رو دیدم.
حس بدی داشتم، مخصوصا به رییس شرکتش، تا اینکه کم کم اوضاع بهتر شد و فراموش کردم، الان یک ماه است فهمیدم با رییسش رابطه داشته، میگه بخاطر شرایط بدی که بوده ومشکلاتی که بین ما بود گاهی با او چت می کرده. ولی راضی نمیشم چون 7-8 ماه بعد اینکه رابطه ما بهتر شد تو دفترش کار میکرده، اصلا نمیتونم بهش حس خوب داشته باشم، همش این تو سرم میچرخه که وقتی من با تمام وجود داشتم تحمل میکردم و سعی میکردم زندگیم خراب نشه نه تنها یه قدم بر نداشته بلکه خیانت میکرده بهم، واقعا شرایط بدیه، حتی نمیدونم دیگه دوسش دارم یا نه.
سامان عزیز
احساسی که داری منطقی و طبیعی است. اما یک نکته را سریع رد شدی که دانستنش شاید وضعیت را کاملا تغییر دهد. آیا خودش آمده و این اعترافی که می گویی را مطرح کرده است؟ چون در این صورت می تواند ماهیت رابطه شما و صداقت و علاقه او را نشان دهد.
اگر همسر شما بعد از آنکه رابطه تان روز به روز بهتر و عادی تر شده است آمده و اعتراف کرده است که شیطنت کوچکی در حد درد دل و گفتگو داشته است بهتر است به زندگی زناشویی تان یک فرصت دیگر بدهید…
بویژه اینکه ازدواج سریع شما شاید برای او هم غیرمنتظره بوده و در حالت روحی متعادلی نبوده و تشویش و تغییرات بزرگ زندگی باعث شده که دچار کمی سردرگمی و ندانم کاری لحظه ایی شود.