امروز رفته بودم بند، چون آب پشتِ بند جمع شده بود. یهو به سرم زد که خودم رو با لباس بندازم تو آب و برم زیر آب و برای دقایقی هم که شده خودم و تمام خاطراتت رو توی آب غرق کنم.
همیشه از رفتن زیر آب میترسیدم ولی امروز اونقدر در خاطرات تو غرق شده بودم که میخواستم خودم رو بسپارم به آب. هی میخواستم شماره تو را بگیرم اما میترسیدم.
امروز چقدر دلم یه خنده میخواست، یه خنده از تو. درست مثل همون روزی که در خونه تون را زدم و خودت در رو باز کردی و تا منو دیدی مثل همیشه شروع کردی به خندیدن. منم خندیدم. یادم رفت واسه چی اومده بودم. سلام کردم و جواب سلامم رو ندادی فقط میخندیدی. من هم یه چیزایی گفتم خودم هم متوجه نشدم چی گفتم. خداحافظی کردم و تو همچنان میخندیدی. درست بعد خداحافظی وقتی من داشتم میرفتم جواب سلامم رو دادی .
دوست دارم هر دری را که میزنم تو در رو باز کنی و جواب سلامم رو ندی و هی بخندی. چقدر دوست دارم یه بار دیگه وقتی تو خیابون قدم میزنم تو اونطرف خیابون باشی منتظر تاکسی و تا منو میبینی شروع کنی به خندیدن و منو هی به دوستت نشون بدی ولی من این بار قول میدم دیگه اخم نکنم وقتی اونطرف خیابون جلوت وایستادم منتظر تاکسی.
هنوز هم حسرت اون روز رو میخورم که واسه چی به نافرجام بودن رابطه مون و اینکه من هیچ وقت بهت نمیرسم فکر می کردم که باعث شده بود خنده ام رو ازتو دریغ کنم. از قضا انگار اون روز قصه سرگذشت خودمونو میدیدم. تو زودتر اومده بودی من دیرتر. تو میخندیدی و من اخمو بودم. من زودتر سوار تاکسی شدم و تو همچنان منتظر تاکسی بودی. من سوار تاکسی شدم و از پشت شیشه هی تو رو نگاه میکردم و تو هم منو.
اما هر چه دورتر میشدم خندههای تو محو میشد. نمیدونم چرا این همه خاطراتت تمام حجم مغزم رو پر کرده و اجازه حضور هیچ چیز جدیدی رو به مغزم نمیده. تمام مغزم از عکسهات اشباع شده. نمیدونم چرا تمام رمانهایی رو که میخونم به نظرم میاد سرگذشت من و تو رو نوشتن.
آه… انگار تمام ادبیات دنیا قصه من و تو رو به شکلهای مختلف نقل میکنن. این اسطورههای عاشقانه ایرانی هم که از همه بدتر. هیچ کدوم به معشوق شون نمی رسند. تمام عشقهای باستانی ایران نافرجام هستن. انگار توی این سرزمین باید معشوقها هم بهم نرسن.
تو رو خدا از بوف کور نگو که انگار دارم بوف کور رو زندگی میکنم. تا اسمی از بوف کور میآد باید نوشته هام رو که جای خود داره، زندگیم رو تموم کنم…
تا بخودم آمدم غرق در خاطرات از بند فاصله گرفته بودم…