سلام . 31 ساله ام. چهار سال پيش وقتي سرباز بودم با دختر خانمي دوست شدم من اين خانم رو 3 سال قبل تر ميشناختمش ولي دوست نبوديم خيلي بهشش علاقه مند بودم اينقدر كه دنبال اين بودم كه هر چيزي ك واسه اون جلب توجه ميكنه و دوست داره منم باهاش همفكر بشم من اصلا شرايط ازدواج نداشتم ولي بهش قول ازدواج دادم از نظر مالي خودمو ايده آل نشون دادم يك سال گذشت من اصلا نيتم ازدواج نبود ولي اون مرتب ميگفت تو قصدت ازدواجه ولي هيچ كاري نميكني و خلاصه هي منو سيم جيم ميكرد بعد از يكسال همه واقعيت رو بهش گفتم كه من اصلا وضع مالي خوبي ندارم و همرو خالي بستم اون گفت عيب نداره د خلي جنگيديم باهم تا بپذيره و كنار بياد باهاش خلاصه بع از همه اين قضايا تو تولدش سوپرايزش كردم و ازش خواستگاري كردم اينبارم عليرغم ميل باطنيم من خودم انگيزه نداشتم ولي با فشار هاي اون و ترس از دست دادنش دوسش داشتم و دارم ولي از ازدواج ميترسم اما دل رو ب دريا زدم و پيش دوستاش ازش خواستگاري كردم خلاصه گذشت رفتم و مادرش صبت كردم ك من الان نميتونم بيام جلو يكسال ديگه ميام دختره ناراحت شد ولي مادرش قبول كرد يكسال گذشت اما من بازم شرايط مالي ازدواج نداشتم وقتي ديدم رابطمون داره به نا آرامي ختم ميشه بهانه تراشي كردم و ازش جدا شدم و رفتم با دختر ديگه دوست شدم تمام مدت به اون اولي فكر ميكردم و نفر دوم رو
مقايسش ميكردم با اولي بعد از دوماه دلتنگ شدم و بهش زنگ زدم باهم آشتي كرديم حالا نميتونستم دومي از دومي جدا بشم چرا شو خودمم نفهميدم هيچوقت ولي ارتباطم رو خيليييييييييييييييييييييييييييييييييييي كم كردم كه يوقت به اولي خيانت نكنم بعد از كمتر از يكماه بعد از آشتيمون اولي باهام سرد شد ازش علت پرسيدم گفت ي خواستگار داره ك نسبتا پولداره و پدرش اصرار داره با اون ازدواج كنه منم ك هنوز ترس ازدواج داشتم و نتونسته بودم كنار بيام باهاش و تو همين مدت كمتر از يكماه باهم بحث داشتيم سر ازدواج و مرتب فشار مياورد ك بايد بياي جلو و منم اذيت ميشدم و خسته و از طرفي چون يك مرد ديگه رو ترجيح داده بود به من خيليييييييي بهم برخورد و كلا باهاش كات كردم و بهش گفتم برو دنبال سرنوشتت و دوباره رفتم سراغ نفر دوم و با نفر دوم رابطمو گرم كردم چون خيلي احساس تنهايي ميكردم امابازم فكر و خاطرات نفر اول از ذهنم بيرون نميرفت با اينكه با اين كمتر دعوا ميكردم و خيلي بيشتر باهم خوش بوديم اما بخاطر اينكه نفر دوم تو رابطه تقريبا سرد بود من همش به نفر اول فكر ميكردم اما تحمل كردم و سراغش نرفتم تا اينكه تريبا 3 ماه بعد بهم زنگ زد و ابراز دلتنگي ميكرد و منم اوايل بي محلي ميكردم ولي خودمم دلتنگ بودم و رابطم با نفر دوم تقريبا سرد بود تا اينكه تصميم گرفتم برم ببينمش وقتي ديدمش از شدت دلتنگي حرفي نزديم و همديگرو بغل كرديم و دوباره بهم برگشتيم ولي اينبار اون آدم قديم نبود عاشقم بود به طرز فوق العاده اي اينقدر كه من شگفت زده بودم از اينكه اين آدم اصلا نميتونه همون آدم باشه اينقدر بهم ابراز علاقه ميكرد كه من تو لذت غرق بودم و ميخواستم تموم عمر كنارم باشه خلاصه من بعد از چند روز يا يك هفته بعد از ديداز و برگشتنم به نفر اول تصميم گرفتم با نفر دوم رابطم رو قطع كنم باهاش قرار گذاشتم و ازش خواستم تا ي هديه خيلي كم قيمت برام تهيه كنه تا منم بهش ي هديه بدم براي يادبود و ازش تشكر كنم كه چند ماه در كنار من بوده و ازش خواهش كنم كه رابطمون رو تموم كنيم چون ياهم سرديم و اين براي من سخته اما از نظر اخلاقي خيلي ايده آل بود و بهش گفته بودم توي همون قرار خدافظي انگار كه بهم شك كرده باشه با اصرار خيلي زياد ازم خواست كه گوشيم رو چك كنه من اجازه ندادم چون چت هام و چندتا عكس از نفر اول بود سعي كردم پاك كنم ولي نميذاشت تا اينكه گوشيمو ديد و عكس اونم ديد خيلي ناراخت شد و تو خودش شكست من براش توضيح دادم كه چي شده ولي قبول نكرد و رفت بعد از چند روز بدون اينكه من بفهمم نفر اول رو پيدا كرده بود و همه چيز رو گفته بود نفر اولم كه فكر كردخ بود من بهش خيانت كردم حيلي شاكي از من جدا شد من به نفر دوم تلفني توضيح دادم ولي قبول نكرد خلاصه با اصرار و پافشاري دوباره بعد ار 3 ماه نفر اول رو قانع كردم ك خيانت نكردم باهم آشتي كرديم ترس ازدواج تو وجودم كم شده الان و تصميمم جديه اما اين دختر اون آدمي نيست كه وقتي خواستگار داشت و رفت و دوباره بهم برگشت منو عاشقانه دوست داشت و منو لبريز ميكرد از علاقه خودش ي دختر شكاكه ك مرتب بهم گير ميده ك كجايي و چيكار ميكني و منو عصبي ميكنه من در يك قدمي ازدواج با اين خانمم به روز خواستگاري چيزي نمونده اما احساس ميكنم با اين حس شك و بي اعتمادي تو زندگيمون شكست ميخوريم و همديگرو خسته ميكنيم اينم بگم كه مبدونم من مقصر بوجود آمدن اين مشكلات بودم حاضرم جبران كنم اما من با ازدواج كردن ميتونم اين حس شك رو از بين ببرم و دوباره ازش ي عاشق بسازم كه مردشو سير ميكرد از احساس عاشقانه. لطفا راهنماييم كنيد