ماجرای مردی که نمی خواست ازدواج کند ولی

سلام حبیب هستم 31 ساله. چهار سال پيش وقتی سرباز بودم به دختر خانمی علاقه مند شدم. بهش قول ازدواج دادم و از نظر مالی خودمو ايده آل نشون دادم. يك سال گذشت و بالاخره گفتم كه همه رو خالی بستم.

توی تولدش سوپرايزش كردم و ازش خواستگاری كردم اين بارم عليرغم ميل باطنيم من خودم انگيزه نداشتم ولي با فشار هاي اون و ترس از دست دادنش. از ازدواج ميترسم. وقتی ديدم رابطمون داره به نا آرامی ختم ميشه بهانه تراشی كردم و ازش جدا شدم و رفتم با دختر ديگه آشنا شدم ولی تمام مدت به اون اولی فكر ميكردم و نفر دوم رو مقايسش ميكردم با اولی…

بقیه را اگر حوصله دارید اینجا بخوانید.


حبیب عزیز

تو از اول نمی بایست به صرف حفظ رابطه، وارد ماجرای مسئولیت و تعهد می شدی . عاشق شدن و دوست داشتن یک نفر حق تو است و طبیعی و سالم ولی این به معنای تعهد و مسئولیت نیست.

علاقه و جذابیت و دلبستگی ناشی از آشنایی خیلی فرق می کند با یک قول طولانی مدت برای زندگی و تشکیل خانواده… این مرز را به هر دلیلی نشکن و با زندگی خودت و این دو دختر بازی نکن.

اتفاق ناگواری هنوز نیفتاده است. لطفا رابطه ات را با این دو نفر به پایان برسان و بگو که قرار عشق و علاقه و نیاز اولیه ات، هرگز ازدواج نبوده است … به خودت هم تلقین نکن چون خودت بارها اعلام کردی که نیت واقعی ات نیست

هر چه سریعتر، جوانمردانه با هر دو فاصله بگیر. برای یک سال برو دنبال ایجاد شرایط مادی و کار و برنامه های زندگی … ورزش کن، اگر لازم بود خودارضایی کن ولی وارد رابطه و ادعایی نشو که از پس آن بر نمی آیی یا باور نداری.

 اگر شانس داشتی و بعد از مدتی رفیقی پیدا کردی که شرایط مشابه تو دارد و فقط دوستی بدون تعهد می خواهد خیلی هم عالی…

از سر ناچاری کاری نکن… با خودت و نیت ها و امیالت روراست باش. با دیگران هم …

منبع تصویر
Serviam Ministries

Written By
More from بهمن
اون میگه باید صبر کنیم تا روز ازدواج
سلام. من یک مرد 31 ساله هستم که مدتی است عشق زندگی...
Read More