اول- روی ساحل ماسه ای خزر مملو بود از اسامی دختر و پسرهایی که با علامت لاو❤ به هم پیوند داده شده بودند .وقتی برگشتم موج همه شون رو شسته بود.
دوم – در جاده رودبار، در حالیکه تنها در ماشین در انتظار سبک شدن ترافیک نشسته بودم با یک ترانه ی شاد بشکن میزدم . عده ای من رو به حالت حماقت باری نگاه میکردند. لابد با خودشون فکر میکردند این یارو با خودش تنها الکی خوشه.
انگار هویت و احساس فردی فقط در جمع حق داره بروز پیدا بکنه. من که پررو تر از این حرفهام و ناراحت نشدم اما با نگاه هاتون حس شادی رو از دیگران نگیرید به جاش حس لذت و شوق رو منتقل کنید
سوم- با همون ترافیک نیمه سنگین تا قزوین اومدم. اونجا ترافیک سنگین شد جوری که توقف کامل کرد. درحالیکه راننده و سرنشین ماشینهای عبوری بعد از چند ساعت سفر، کلافه شده بودند و دائم بوق میزدند من پارک کردم و رفتم در باغهای حاشیه جاده، مشغول عکاسی از شکوفه های درختهای آلبالو و زردآلو و بادام شدم. وقتی متوجه اطراف شدم که خبری از اون ترافیک نبود. اینکه شرایط رو چطور برای خودمون قابل تحمل بکنیم دست خودمونه.
چهارم- ساوه که رسیدم رفتم ایستگاه پمپ بنزین. جلوم، جوانک کارگر پمپ بنزین با حسرت داشت یک بی ام وِ Z4 کروکی رو بنزین میزد. به صاحب ماشین گفت چقدر ماشینت خوشگله! صاحب ماشین گفت بابام بهم عیدی داده. وقتی بنزینم رو زدم تا دلیجان یا خیره به افق بودم و یا اینکه داشتم خط چینهای وسط جاده رو میشمردم. غلط کرده هرکی بهتون گفته دست خودمونه که شرایط رو برای خودمون قابل تحمل بکنیم.
چرا هرچی میرفتم، به اصفهان نمی رسیدم.
پنجم- باجناق همیشه وقتی میگه برو جلو هوات رو دارم شما این عکس بالا رو به خاطرتون داشته باشید.