موسا و شبانِ سابق – شعری از هادی خرسندی

دید موسی آن شبان را پشت رل
آمده در شهر و میراند اتول

از تعجب باز ماند او را دهان
گفت اينجا در چه کاری ای شبان؟

حيف آن صحرا و کوه و دشت نیست؟
در سرت اندیشه‌ی برگشت نیست؟

در فراق بوی جاليز و علف
عمر تو در شهر خواهد شد تلف

حيف ِ گاو ِ شيرده، سرشيرِ ناب
شير شهری نيست جز مخلوط آب

تخم‌مرغ شهر دارد طعم خاک
مرغ شهری را پِهن باشد خوراک

آن شبان گفتا که لطفاً اینقده
پند کمتر گوی و اندرزم نده

روستا مرحوم شد، ده سکته کرد
صورت سبزه ز غصه گشته زرد

غرق شد جاليزها در ديپرشن
دانه‌ شد پنهان به زير خاک و شن

چشمه يادش رفته که دارد وجود
ظاهراً الزايمر از سرچشمه بود

باغ ميوه مثل قبرستان شده
گاو شيری پاک بی پستان شده

جز گروهی پيرمرد و پيرزن
کس نمانده در ولايات وطن

کس نمانده توی ده، نزديک و دور
غير آخوند و مريض و مرده‌شور

تو نميدانی مگر، حتی صمد
قسمتش شد که به آمریکا رود

گفت موسا پس صمد«آقا» بگو
يک کمی هم ضمناً از ليلا بگو

گفت: ليلا رفته دانمارکی شده
کارمند مرغ کنتاکی شده

بنده هم قيد ده خود را زدم
با اميد حق به تهران آمدم

پس مسافرکش شدم مثل همه
میروی جائی، بگو، وقتم کمه

گفت موسا، میروم میدان تیر
هرچه میگیری، ز من کمتر بگیر

گفت چوپان، میبرم مفتی ترا
میرسانم هرکجا گفتی ترا

در عوض در بارگاه کبریا
یک کمی از بهر من، مایه بیا

هست ماشینم قراضه جان تو
ناظر کارش بود چشمان تو

پس بگو از قول من با ذات حق
اگزوز من تازگی‌ها گشته لق

همچنين خواهم که الله الصمد
نو کند از بهر من کاسه نمد

پنچری گیرد ز لاستیک جلو
با عطای چارتا قالپاق نو

این چراغ دست چپ هم فی‌المثل
هست کار ایزد عزوجل

گر نماید یک کمی نورش زیاد
از خدا دارم تشکر، تنکس گاد

بعد هم خواهش کن از یزدان پاک
یک کمی بنزین بریزد توی باک

ضمناً این را هم بگو با آن جناب
من شده، شمع و پلاتينم خراب

گر که او آماده باشد در کمک
میفرستم خدمتش آچار و جک

گفت موسا ای شبان لطفاً خفه
من که نشنیده گرفتم ایندفه

خاک بر سر این سخن‌ها نیک نیست
بچه‌جان یزدان که میکانیک نیست

نیست در شأنش که پوشد رخت کار
دست گیرد واشر و پیچ و آچار

یا که از چرخت بگیرد پنچری
بی رودرواسی بگم خیلی خری

کار خالق آفرینش هست و بس
غیر ازین از او نخواهد هیچکس

از خدا کاری طلب کن با کلاس
آنهم البته پس از حمد و سپاس

شد شبان شرمنده از گفتار خویش
این زمان با احتیاط آمد به پیش

گفت پس خواهم ز ذات کبریا
سازد آخوندی که باشد بی ریا

یا کشیش و پاپ و خاخام و امام
یکنفر فارغ ز تحمیق عوام

یک عدد روحانی وارسته، پاک
آفریده ول کند بر روی خاک

کرد موسا منتقل این خواسته
هیچ نه افزوده و نه کاسته

وحی آمد سوی موسا از خدا
«پست کن آچار و جک را بهر ما »

 

اصغر آقا – فکاهی نامه هادی خرسندی

http://www.asgharagha.com/archives/003023.php

More from مرد روز
او فقط خریدار عشق های اجاره ایی است
دوستی دارم که با بی اعتمادی تمام می گوید: « من برای...
Read More