سنگ صبور عزیز، اخیرا در یک جمع دوستانه با مرد همسن خودم آشنا شده بودم که از همان دقایق اول گفتگو بسیار به دلم نشسته بود، نه به خاطر ظاهر و وضع مادی بلکه به این دلیل که جزو معدود افرادی بود که «خودش» بود! نقش بازی نمی کرد و سعی در جلب توجه نداشت.
آشنایی ما بیشتر شد و به ملاقات حضوری هم رسید ولی با همه راحتی و صمیمتی که ایجاد شده به همان راحتی تمام شد. اگر من پیام میدادم جواب میداد وگرنه هیچ! آخه چرا باید اینطور بشه؟ چرا هیچکس خودش رو نسبت به احساسی که در دیگران عمدا ایجاد میکنه مسئول نمیدونه و برای رفتن راحت ترین راه رو انتخاب میکنه؟ بدون توضیح، بدون تلاش
صد بار در طول روز این چراها به ذهنم میاد و جوابی ندارم. من از اون دخترایی هستم که خیلی اوقات جلوی احساساتم رو برای پیشرفت در زمینه درسی و کاری میگیرم و سعی میکنم منطقی باشم، و این بار از معدود دفعاتی بود که به خودم اجازه دادم احساسم جریان پیدا کنه، به همین دلیل الان خیلی حس ناامیدی دارم و احساس میکنم به راحتی و مثل آب خوردن کنار گذاشته شدم!
سردر گم عزیز
چند بار نامه ات را خواندم تا دنبال یک رد پا از اهمیت گفتگو و صحبت مستقیم یا اعتراض یا سئوال در این آشنایی نیمه تمام باشم ولی هیچ اشاره ای نکردی… می گویی دفعاتی که در تماس بودید راحت بودید پس چرا نتوانستی شک و شبهه ها و حدس و گمان ها را در میان بگذاری.
با این وجود، دو احتمال ساده و مشخص ولی برای پایان اینچنینی یک رابطه وجود دارد. اول اینکه واقعا ممکن است این احساس علاقه و جذبه با شدت و جدیتی که وصف کردی فقط یکطرفه بوده است.
دوم اینکه، احتمال دارد این مردِ راحت و صمیمی و خوش برخورد، متعهد به یک انسان دیگر است و نمی توانست یا به خودش اجازه دهد به این رابطه میدان دهد.
سردرگم عزیز، سعی کن در فرصت باقی مانده با او تماس بگیری و خیلی ساده و صریح ولی صمیمانه، احساس خودت نسبت به او را در میان بگذاری و بگویی که دوست داری به طور جدی او را بشناسی. بعد از آن اگر اتفاقی نیفتاد از ماجرا عبور کن. به تصمیم و موقعیتش هر چند نامفهوم احترام بگذار.