یک تلقی عمومی در جامعه وجود دارد مبنی بر اینکه هر فردی که تنها زندگی می کند حتما از مشکلات شخصیتی نیز برخوردار است. به عبارتی دیگر، به ذهن ها خطور نمی کند که آدمهای مجرد می توانند نرمال باشند.
بعضی از ما انسانها اگر انتخاب می کنیم که مجرد بمانیم نباید لقب بی عاطفه بودن نصیب مان شود. در حقیقت شاید ما مجردها خیلی بیشتر از بقیه عاطفی باشیم.
برای بعضی ها اگر می توانند عاشق یک نفر بشوند و با او زندگی کنند نشانه بلوغ و خردمندی است ولی این هم خردمندانه است اگر بپذیریم که بعضی ها نیز از نظر روحی و روانی، توانایی عاشق ماندن و زندگی مداوم با یک نفر را ندارند.
شاید واکنش به آنهایی که واقعا دوست داریم این باشد که با آنها زندگی نکنیم چون تقریبا غیرممکن است با یک نفر، همسر و همراه شویم و دمار از روزگارش در نیاوریم. شاید مناسب ترین رفتار با عشق این است که ستایشش کنیم، احترام بگذاریم و بعد راه مان را بگیریم و از آن دور شویم. شاید جلوگیری از ایجاد رنج در دیگران، نشانه یک روح مهربان و خردمند است.
شاید بهتر است احساس تنهایی کنیم و از در دسترس بودن سکس، محروم باشیم تا اینکه در درون یک ازدواج به یک زندگی بدون سکس برسیم یا در بیرون از خانواده و تعهد زناشویی، دنبال سکس بگردیم.
انکار نمیشود کرد که مجرد یا متاهل بودن مشکلات خاص خودش را دارد. تنهایی درد مجردها است و احساس آزاد نبودن و تنش در دسترس می ماند برای متاهل ها.