هیولای کلیشه‌های اجتماعی در فیلم دختر گمشده

456164072

شاید در نگاه اول به نظر برسد فیلم «دختر گمشده» اثر دیوید فینچر، قصد دارد یک فیلم جذاب و هیجان انگیز درباره روابط زن و مرد در چهارچوب ازدواج باشد. اما در ادامه، موضوع اصلی و هشداردهنده برملا می شود. فینچر می خواهد تاثیر کلیشه‌ها در روابط اجتماعی را به ما نشان بدهد.

در آغاز به نظر می رسد با فیلمی روبرو هستیم که داستان ساده ای دارد. زنی در روز سالگرد ازدواج‌اش ناپدید می‌شود و تمام شواهد نشان می‌دهد که به وسیله‌ی شوهرش سر به نیست شده. اما با پیش رفتن داستان و فیلم، معلوم می‌شود تمام این ماجرا نقشه‌ی هوش‌مندانه‌ی زن برای انتقام از شوهرش بوده است که مطابق با خواست و سلیقه‌ی او زندگی نمی‌کرده و در ضمن مدت‌هاست با دختری دیگر، رابطه دارد.

نکته‌ی مهم در روایت‌ «دختر گمشده»، نگاه جامعه و قدرت قضاوت تاثیرگذارش است. فیلم عملا تبدیل به افشای لیست طولانی کلیشه‌های محبوب مردم آمریکا است. کلیشه های که در سرتاسر فیلم، خط دهنده مسیر اصلی داستان هستند. «آن‌ها عاشق زن‌های حامله هستند» اولین شان است. پس «ایمی»، شخصیت زن در فیلم، برای عملی ساختن نقشه اش، برای فرار از خانه، به زن همسایه وانمود می‌کند که حامله است؛ تا «آن زن احمق»، پس از گم شدن‌ «ایمی»، موضوع را با رسانه‌ها در میان بگذارد و جامعه بیش از حد معمول برایش دلسوزی کنند.

در جای دیگر، مرد قصه «نیک دون»، به پیشنهاد وکیلش و برای کم کردن خشم مردم، در یک برنامه‌ی تلویزیونی به خیانت‌اش اعتراف و از همسرش طلب بخشش می کند؛ چون «آمریکایی‌ها از چنین مردانی خوش‌شان می‌آید.» در ادامه دختر فراری قصه «ایمی» با صحنه‌سازی‌، معشوق قبلی‌اش را می‌کشد و با ادعای فرار از دست مردی که او را ربوده بود پیش همسرش بازمی‌گردد چون «مردم آمریکا زنانی که شجاعانه مقاومت می‌کنند تا به خانواده برگردند، را دوست دارند»

«ایمی» نه تنها مورد بازخواست قرار نمی‌گیرد بلکه تبدیل به قهرمان جامعه می‌شود. به طوری که در مقابل تهدید همسرش که از تمام داستان‌ها و نقشه‌های طراحی شده با خبر است می گوید: « مردم از مردی که همسرش را در چنین موقعیتی ترک کند، خوش‌شان نمی آید» و به این ترتیب، رابطه‌ی «ایمی» و «نیک دون» در میان هزار نقشه، ریا و نمایش ادامه پیدا می‌دهد؛ چون جامعه چنین کلیشه‌هایی را دوست دارد.

با دیدن فیلم، ناخودآگاه به یاد روایت‌ها و داستان‌های ایرانی می‌افتم. انگار که ما هم مردم کلیشه دوستی هستیم. داغ‌ترین و تازه‌ترین مورد شاید داستان آزاده نامداری و فرزاد حسنی باشد. ابتدا زن تصویر خودش با چشم کبود را منتشر کرد؛ چون «ایرانی‌ها از زن مظلوم ِ کتک‌خورده خوش‌شان می‌آید» و در ادامه مرد سعی کرد رفتار خشونت‌آمیز و عیان شده‌ی خودش را با طراحی شایعاتی مبنی بر خیانت همسرش توجیه کند و تبدیل به فرد محبوب مردم بشود» چون مردم با مرد غیرتی خیانت دیده ابراز هم‌دردی و هم‌راهی می‌کنند »

در داستانی قدیمی‌تر، شاید بشود به ماجرای ناصر محمدخانی و شهلا جاهد مراجعه کرد. داستانی که قطب منفی‌اش شهلا جاهد است؛ چون « مردم از زنی که وارد زنده‌گی مردی متاهل بشود خوش‌شان نمی‌آید.» اما با قتل و برملا شدن داستان، شهلا جاهدتبدیل به قهرمان شد «چون ایرانی‌ها با زن ِ عاشق گریان واسیر مرد هوس‌باز هم‌دل هستند.» یا «جامعه از مردی که باعث مرگ همسرش و متهم شدن معشوقه‌اش شده، خوش‌شان نمی‌آید»

هولناکی فیلم دیوید فینچر نه به خاطر خشونت‌های ظاهری است که می‌بینیم و نه صرفا به خاطر گذر و نظرش به مسئله‌ی ازدواج و آن تعریف درون فیلم که: «ازدواج یعنی کنترل کردن». فیلم دختر گمشده وقتی تکان‌دهنده‌تر می‌شود که نشان می‌دهد حتی خصوصی‌ترین روابط آدم‌ها تحت تاثیر کلیشه‌هایی است که خودشان سهمی در ساخته شدن‌اش دارند و همانطور که زندگی زن و شوهر درون فیلم گویای آن است، درمانده و مطیع، مجبور به رعایت‌ش هستند.

More from حامد احمدی
توریست های وطنی و افسانه دختران خارجی
شنیده بودم که بعضی ها هر چند وقت یک‌بار به خارج می...
Read More