جولیان بارنز رمان نویس انگلیسی در یکی از کتاب های خاطراتش تعریف می کند که در نوجوانی مدام با پدر و مادرش به دهات فرانسه می رفتند. او مجذوب اصالتی شد که روستاهای فرانسه داشتند. در بزرگسالی وقتی که قرار شد خاکسترِ پدر معلمش را به وصیت خودش، در دهات فرانسه دفن کنند متوجه می شود گویا دیگر از روستای اصیل فرانسوی خبری نیست.
تنها کشاورز باقیماندهِ روستای که تبدیل به یک مرکز توریستی شده بود مردی بود که پیری زودرس گرفته بود و همیشه نیمه مست بود و کارمندان هتل و سرویس های توریستی روستا غذا به خانه اش می بردند و…
خاطره این نویسنده انگلیسی را می توان به نوعی به ایران هم ربط داد. ییش از ۳۰ هزار روستای ایران خالی از سکنه شده است و ۲۰ هزارتای دیگر نیز کمتر از ۲۰ خانوار جمعیت دارند. برای همین شاید تفاوت چندانی از نظر مرام و خصلت بین روستای این دوره از ایران و شهرها وجود ندارد مخصوصاً که بخش قابل توجهی از ساکنین شهرها همان روستائیان مهاجر هستند.
و برای همین اهلِ مقدس دانستن زندگی روستایی و تخطئه زندگی شهری نیستم. بسیاری از آن تقدیس ها و آن تخطئه ها را هم ادا می دانم. نه در زندگی روستایی کرامت خاصی وجود دارد نه در زندگی شهری. پدرسوخته بازیِ یک شهری را روستایی هم دارد، حال از رنگ و نوعی دیگر. این را به عنوان کسی می گویم که پدر و مادر روستایی دارم و نیمی از ایل و تبار پدری و مادری من در روستا زندگی می کنند.
شهری که در آن بزرگ شدم هم آن قدر کوچک و مملو از حضور روستاییان اطراف بود که حال و هوای روستا را داشته باشد. اگر چه بعضی روستاییان امروزه شبیه شهری ها زندگی می کنند، اما با این حال در یک زندگی روستاییِ مرسوم، یک عنصری وجود دارد که یک زندگی شهری ضرورتا و بنا به ماهیت متمدنانه خود از آن تا حد زیادی بی بهره است. «سادگی» را می گویم.
زندگی روستایی، زندگی «پیچیده ای» نیست. سادگی و پیچیدگیِ شخصیت آدم ها را نمی گویم. بلکه منظورم بی آلایشی در گذران زندگی روزمره است. زندگی روستایی «بی نقش» است. «خلوت» است. شلوغ نیست، و من این را دوست دارم، همانطور که در شهر هم یک خانه خلوت و ساده را به یک خانه شلوغ ترجیح می دهم.
من هر وقت به خانه مرحوم خاله بزرگم در روستا می رفتم می دانستم که نان تنوری و سرشیر و عسل و گردو به عنوان عصرانه انتظارم را می کشد. یک رفتار کاملا «پیش بینی پذیر» و البته بسیار دلپذیر. این سادگی البته یک فضیلت نیست، یک خاصیت است. ویژگی زیست روستایی ست. یکی از شعرهای «نیما یوشیج» مصرع آخرش آن سادگی روستایی مدنظر من را خوب نشان داد و با تصویری که من از روستای پدری خود دارم نیز بسیار همخوان است.
یکی از شعرهای «نیما یوشیج» مصرع آخرش آن سادگی روستایی مدنظر من را خوب نشان می دهد و با تصویری که من از روستای پدری خود دارم نیز بسیار همخوان است. اصولا خیلی اوقات برای بیان یک احساس، نباید خیلی حرف زد، باید از تصویر، از هنر و از شعر مدد گرفت و خود را خلاص کرد. دوبیتی نیما این است:
از پس پنجاهى و اندى ز عمر
نعره بر مىآيدم از هر رگى
كاش بودم باز دور از هر كسى
چادرى و گوسفندى و سگى
منبع تصاویر
محمد رودگلی