به عنوان یک افغان می توانم بگویم که اتوبوس وسیله ای نیست که از آن خاطرات خوش در ذهن یک مهاجر افغان تداعی شود. همیشه خدا شلوغ و همیشه پر از زمزمه هایی است که بوی متلک و تکه اندازی می دهد و صد البته مکانی ست نا امن. هنگام دستگیری افغان های مهاجر، اتوبوس اولین وسیله ای است که براحتی در آن گرفتار می شوی و جلوی صد جفت چشم متعجب، مانند مجرم های خطرناک پیاده ات می کنند.
برخلاف برخی نقاط دنیا که برخی از اتوبوس سوارهایش آدم هایی هستند که حفظ محیط زیست برایشان مهم است و وسیله شخصی شان را از خانه خارج نمی کنند، اینجا ضعیف ترین مردمان به لحاظ اقتصادی، تنها وسیله ی رفت و آمدشان همین اتوبوس ها است. مهاجرانی که دست شان به دهان شان می رسد و می توانند با اتومبیل شخصی و یا دسته کم با موتور سیکلت های شان سر کار بروند به راحتی گرفتار نمی شوند. انگار این ضرب المثل درست است که همیشه خدا سنگ، مال پای لنگ است.
در اتوبوس های بین شهری در ایران بهنگام بازرسی ماموران از مسافران، گاهی باید خودت را به خواب بزنی تا تو را از روی چشم های بادامی ات تشخیص هویت نکنند که البته امری است بیهوده.
نزدیک به دو هفته است که سی مسافر نگون بخت در مسیر قندهار به کابل توسط طالبان به گروگان گرفته شده اند، باز هم از اتوبوس و باز از روی چشم های بادامی شان و در مسیر شاهراه. این عده درست همان کسانی هستند که مدتی پیش توسط ماموران ایرانی و احتمالا از اتوبوس ها جمع اوری و اخراج شدند .
در افغانستان معمولا کسی رغبتی به مسافرت زمینی ندارد و همه تلاش می کنند بخاطر ناامنی بصورت هوایی مسافرت کنند. این آدم ها از ضعیف ترین اقشار جامعه من هستند کسانی که پول مسافرت هوایی نداشته اند و سفر پر خطر زمینی و ارزان را انتخاب کرده اند.
تا هنگام آزادی شان دلم ارام نیست ، نه به عنوان یک هزاره، که بعنوان یک انسان.
یادداشت های یک مهاجر افغان