سالها بود که در یک کوچه همسایه بودیم سلام و علیکی داشتیم، فقط همین. سلام و علیک. یک مرتبه ویرش گرفت که با من صمیمی شود آنهم بدون مقدمه. هشت ماه تمام شب و روز را باهم گذراندیم. دم غروب که می شد پشت سرهم پیام می داد که کجایی؟ کی میایی؟ کی میآیی؟
هشت ماه تمام هر شب با هم بودیم، عین دو بال یک پرنده. تا خرخره شراب می خوردیم، علف می کشیدیم، شکلات می خوردیم، با صدای بلند موزیک گوش می کردیم. چراغ ها را خاموش می کردیم، شمع روشن می کردیم، باهم می رقصیدم، مست و لول. لخت می شدیم و خالکوبی های تن مان را نشان هم می دادیم. پیاده روی می کردیم در سربالایی و سرپایینی دستم را می گرفت و هر بار، شاخه گلی وحشی یا برگ سبز بوته ای را می کند و لابلای موهایم، می نشاند.
اگر مردی نزدیک من می شد بسرعت دورش می کرد. روزها هم از هم جدا نبودیم، تمام لحظات برایم پیام می فرستاد. رفتم، آمدم، دستهایم را شستم، یک ماشین پیچید جلوی من، دستکش هایم را فراموش کردم، بلوز، سبزش را بخرم یا قهوه ای؟ من هم می گفتم: پرده حمامم پاره شده، باز دوباره پستچی دیر کرده، از همین حرف های بیخود که اگر نباشد زندگی خیلی خالی است …
برایم غذاهای عجیب و غریب می پخت، میگوهای شاخدار را با دست خودش پوست می کند و دهانم می گذاشت. شب والنتاین آن سال، یک بطر تکیلا را خالی کردیم، پشت شیشه خالی هم نوشتم به سلامتی عشق که این بطری را امسال خالی کردیم، تاریخ گذاشتم و امضا کردم، او هم زیرش را امضا کرد.
هرچه راز مگو بود برای هم گفتیم. هر شب و هر شب، هشت ماه تمام. همین، هیچ کار دیگری نمی کردیم. رفقا پیله کرده بودند و ختمِ چی شد چی شد برداشته بودند. می گفتند شاید رویش را ندارد، تو باید شروع کنی، روانشناسِ خاک تو سر، هم همین را گفت. راستش را بخواهید من هم جوش آورده بودم.
یکشب، دل به دریا زدم و بنا به تجویز رفقا خودم را به مستی زدم. آنطرف اتاق در تاریکی نشستم، پرسید چرا آنجا نشستی؟ گفتم می خواهم ببوسمت … یک مرتبه انگار قیامت شد، آب یخی ریخت روی سرم که … داد و بیدادش به هوا رفت که ما رفیق هستیم، این چه حرفی است که میزنی؟
بعدهم دیگر ندیدمش که ندیدمش. انگار نه انگار که روی بطری خالی تکیلای تاریخ دار را در شب والنتاین خودش امضا کرده بود. مثلی هست که می گویند: « اگر دیدی که حیوانی مثل اردک صدای کوعک کوعک می کند و مثل اردک راه می رود و شکل اردک هست، پس بدون شک اردک است .
و من همچنان به امضایش روی کاغذ بطری خالی تکیلا خیره مانده ام …