بچه داشتن يعنى چى؟ تازگى يكى ازم پرسيده بود. مثل خيلىهاى ديگر.
خب، هر كسى يك جوابى دارد؛ چون يك جايى از فيل مربوطه را لمس كرده است. همان هر كى به نوعى. من هم جوابم اين باشد: بچه داشتن يعنى بايستى در برابر آينه: تماموقت، تمامقد.
آينه هم تعبير ناقصى است. چون آينه رو به روست، اما بچه تو به تو. انگار كن دوباره از نو رفتى توى جلد خودت. با خودت مواجه مىشوى – از تو – كه چند مرده حريف خودت هستى: حريف زيرآبى رفتنهايت، لاييكشيدنهايت، به هزار قدرت عقل توجيه كردنهايت. هزار بار ديگر با اندازههاى خودت سر و كار پيدا مىكنى وقتى يك پاى ثابتِ همهى صحنهها، فرزندت را مىبينى كه به عنوان ناظر بيرونىِ بىطرف، اما كنجكاو و دقيق و حريص، با پنج + يك حواس جمعِ بىرحم و بىتخفيف، زل زده و چشم از تو برنمىدارد.
در بلبشوى ترافيك دم غروب جمهورى-حافظ، همان پاساژ علاءالدين كذايى كه بلانسبت سگ صاحبش را نمىشناسد، دست دخترك را مىكشيدم كه عرض خيابان را رد شويم. از چراغ قرمز. دخترك به نوبهى خودش دستم را مىكشيد كه چراغ قرمز است. كشاكش اصلى اما آن تو بود: بين مناى كه اصولى دارد و پاى اصولش مىايستد حتى اگر به ضررش باشد، با مناى كه خوب بلد است خودش را بپيچاند و از توى خودش لايى بكشد.
دخترك پيروز شد، خوشبختانه. پدر – خيره به آدمك قرمز توى چراغ – مىانديشيد كه چند بار ديگر قرار است با خودش دست به يقه بشود.