ساناز و بنفشه، یکی بعد از دیگری به رختکن رفتند و بعد از دقایقی با لباسی رنگارنگ و جدید روی پاشنه هایشان چرخیدند و یک دست به کمر، روبروی من ژست گرفتند. با نگاه های نافذ و لب های درشت قرمز و لبخندی یک بری شان، در برابر دوربین من قرار گرفتند. عکس ها را به سفارش مهسا می انداختم. برای نمایش لباس بهاره اش که همین روزها قرار است در سالن یکی از برج های شهر برگزار شود.
ساناز و بنفشه از دوست های قدیمی من هستند. این بار با نگاهی متفاوت آنها را برانداز می کردم. دوستان من به مثابه سوژه من بودند و دیدن این همه زیبایی و تناسب در اندام و صورت هایشان و این شکل جدید نگاه کردن برایم هیجان انگیز می نمود. مثل این بود که فرصت داشته باشم نگاهی مردانه را تجربه کنم…
شاید این نگاه را ناشی از میل به همجنس تلقی کنید اما نبود. ولی نگاهی بود که مرا به نتیجه جالبی رساند. بعد از اتمام عکاسی، وقتی تصاویر را در کامپیوترم مرور کردم، متوجه دو مدل متفاوت از زنانگی شدم. هر چه بنفشه در عکس ها آرام و موقر و مهربان بود، ساناز بی قرار و سرکش می نمود. بنفشه، آرام بود. با دست های فرو افتاده و نگاهی متین و لبخندهایی شیرین و پذیرا. اما ساناز دست هایش توی هوا می رقصید؛ بی هیچ لبخندی بر لب، چنان زل می زد توی دوربین که انگار می دانست به قصد اغواگری آمده است.
بنفشه به معنی واقعی از هر انگشتش یک هنر می ریزد، از آموزش آشپزی و شیرینی پزی گرفته تا شغلی خوب و محبت و زنانگی که از نگاهش سرریز می کند… او همه را یک جا دارد. عاشق بچه است و آرزویش مادر شدن. اما پیدا نکردن فرد مناسبی برای ازدواج، دارد او را از این آرزو، محروم می کند.
ساناز، که صبح یکراست از ورزش آمده بود و با عجله عکس هایش را گرفت تا به کنسرت زیرزمینی که امشب دعوت داشت به موقع برسد. دست بر قضا او با یکی از اقوام بنده مدتی رابطه دوستی داشت و اتفاقا بدجوری هم دلبسته شده بود. اما این فامیل ما چنان از خودشیفتگی و غرور و سرکشی ساناز به ستوه آمده بود که فرار را بر قرار ترجیح داد و رابطه شان به هم خورد.
ساناز و بنفشه با دو شخصیت کاملا متفاوت، نمونه ای از دو الگوی متفاوت از زنانگی هستند. آرامش و مطیع بودن بیش از اندازه ی بنفشه و غرور و سرکشی نامتعارف ساناز از آنها دو آدم تنها ساخته که هر دو از بالارفتن سن و دلهره پیدا نکردن نیمه گم شده شان رنج می برند. با مرور دوستان دیگرم دیدم عمومن در این دو قالب می گنجند: یا جنبه «ساناز» شان غلبه دارد و یا «بنفشه» شان.
به نظرم می رسد برای مردهای امروزی دیگر آن زن آرام مطیع بی درد سر چنان جذابیتی ندارد و اگر داشته باشد هم٬ زود دل شان هوای بام دیگری می کند. مردان امروزی به همان نسبت٬ زنان جنگجوی قدرت طلب را که برای زورآزمایی آمده اند را بر نمی تابند. اگر بتوان این دو الگو را با هم تلفیق کرد شاید بتوان به آن زن آرمانی نزدیک شد. البته نه فقط برای یک مرد… برای خودمان. چرا که لذت سرکشی بدون آرامش و لذت آرامش بدون سرکشی، ناقص و ملال انگیز خواهد بود