قبلا گفتیم که حال و هوای کارهای زهرا فخرایی به اشعار سهراب سپهری نزدیک است مخصوصاً در سبکبالی، راحت بودن و اینکه آثارشان، از هیاهوهایی جاری دور هستند. می شود این ادعا را کمی گسترش داد و گفت که فکر و ذکر عینکو بخصوص در باره عشق، شبیه همان دوگانگی است که اشعار احمدرضا احمدی از خود بروز می دهند. عینکو و راوی اشعارِ احمدرضا احمدی، هم خیلی عاشق پیشه هستند و هم از عاقبت ازدواج واهمه دارند.
چراغهای سالن سینما
نمیدانستیم باید با چه کسی ازدواج کنیم که خوشبخت شویم
در فیلمهای هالیوودی دیده بودیم سه چهار دقیقه قبل از اینکه چراغهای سالن سینما روشن شود
مرد و زن به هم میرسیدند
چراغهای سالن که روشن میشد نه زنی بود نه مردی بود
زن و مرد محو شده بودند. ما هراس داشتیم
اگر عروسی کنیم و چراغهای خیابانها روشن شوند نه ما باشیم نه عروسان.
مجرد ماندیم.
احمدرضا احمدی «دفترهای واپسین دفتر هفتم به رنگ آبی نیلی»
اصلاً می خواهی بدانی منظورم چیست؟ اگر یک روز با یکی غیر از من ازدواج کنی، هیچ وقت نمی بخشمت و اگر یک روز با من ازدواج کنی، هیچ وقت خودم را نمی توانم ببخشم چون می توانم تو را شبیه مرد رویاهایم تصور کنم یکی شبیه به پدرم. مردی مهربان که عرقچین بر سر می گذارد، تور می بافد و گاهی برایم آوازهای محلی می خواند ولی نمی توانم خودم را شبیه به مادرم تصور کنم، یک زنِ قانع که هیچ آرزویی ندارد جز اینکه بچه هایش به آرزوهایشان برسند. من اگر قهر کنم نه به پسرمان شیر می دهم و نه گندم ها را آسیاب می کنم. بی اینکه بدانی «چرا؟!» ترکت می کنم. اصلاً منظور مرا بیخیال شو. در عوض بیا به هم قول بدهیم که جفتمان هیچ وقتِ هیچ وقت با هیچکس حتی خودمان ازدواج نکنیم.