گاهی این شبهه از دیدن کارهای زهرا فخرایی ایجاد میشود که انگار از یک تمدن غیر زمینی پرت یا تبعید شده به سیاره ما. یک طور دیگر است نحوه بیانش. خیلی ساده ولی همزمان خیلی انتزاعی است. یک نوع حساب و کتاب که خانواده ها و مدارس و فرهنگ جامعه یاد آدمها نمی دهند. شاید هم در یک بهشت گمشده زندگی می کند و گاهی یک شاخه گل سوغاتی می آورد… کارهایش از آدم مکث می طلبد.
قبلاً که به دیدنِ مرده ها می رفتم برایشان شمع روشن می کردم. آنقدر کنارشان می نشستم که شمع می سوخت، آفتاب غروب می کرد و وقتی می خواستم به خانه برگردم چشمم نمی دید. از دستِ مرده ها کلافه شده بودم و دیگر نمی خواستم به دیدنشان بروم. فانوسی پیدا کردم و شروع کردم به قدم زدن. مطمئن شده بودم به مرده ها خوش می گذرد و با هیچ شمعی حاضر نیستند دنیای زنده ها را ببینند، پس بیخیالشان شدم و بقیه شمع هایم را هدر ندادم و نااُمید از زنده شدنِ مرده ها، خوشحال بودم که راهم روشن است.