سفرنامه زین العابدین مراغه ایی، یکی از مبارزین مشروطه تحت عنوان «سیاحت نامه ابراهیم بیگ» از بسیاری جهات شبیه سفرهایی است که دن کیشوت در رمان سروانتس داشته است.
دن کیشوت مرد کتابدوستی است که عاشق مرامِِ شوالیه ها و پهلوانان قرون وسطی است. مرد مصلحی که به همراه دستیارش سانچو عازم اطراف و اکناف کشور می شود تا با بدی ها بجنگد.
میرزا بیگ تاجر ایرانی ساکن مصر، عاشق ایران عزیز است و کوچکترین اخبار بد در وصف وطن، حالش را پریشان می کند. او نیز به همراه عمویش به ولایات ایران می رود و در مسیر راهش بی تابانه بدی ها را با گله و شکایت به مسئولان گوشزد می کند. او نیز همچون دن کیشوت با قرار گرفتن در مسیر مشکلات اجتماعی و افراد شارلاتان، دردسرهایی برای خود درست می کند.
دن کیشوت قصه اش را در بازار شهر از یک پسربچه می خرد که به زبان عربی نوشته شده و پس از آنکه یک یهودی برایش ترجمه می کند او روایتش را به صورت داستان دن کیشوت بازنویسی می کند. میرزا بیگ نیز در حین سفر به ایران با نویسنده سفرنامهِ خودش یعنی زین العابدین مراغه ایی در استانبول آشنا می شود که کتابی را به او معرفی می کند در وصف مشکلات ایران…
روایت های میرزابیگ به بهانه سفرنامه نویسی، گزارش انتقادی مستندی است که از مدیریت غلط حکومت قاجار پرده بر می دارد. در عین حال گزارشی است به شیوه مردم شناسانه، که گاهاً جزئی ترین وقایع، رفتار و سنت های شهرهای مختلف ایران را ثبت می کند. هم سفرنامه زین العابدین مراغه ایی و هم رمان دن کیشوت در دو بخش و با فاصله نوشته می شود.
اجازه دهید مستقیم برویم به میدان نارین قلعهِ اردیبل و شرحِ سنت گاوبازی را مرور کنیم:
گاوبازی در نارین قلعه
عجب معرکه ای ست. من متعجب بودم که آیا این همه مردم کار و کاسبی ندارند. بعد معلوم شد که از این دو گاومیش جنگی یکی مال خدامباشی بقعه ي شیخ صفی و دیگری از آن نایب الصدر است و این هر دو از علمای اردبیل به شمار می روند و از مردم شهر نصفی مرید خدامباشی و نیمی هوادار نایب الصدرند.
خلاصه گاومیش ها را کشیدند به میدان. دیدم هواخواهان طرفین با تدارک آمده اند. همه با چوب و چماق و قمه و قداره و طپانچه مسلح اند و احتمال زد و خورد هم می رود.
به هرحال گاو میش ها را به همدیگر درانداختند؛ این دو گاو زبان بسته اول قدری به یکدیگر نگاه کردند. گویا به زبان بی زبانی گفتگویی کرده سپس شاخ بر شاخ، کله بر کله به جان هم افتادند. دی بزن، هی بزن. از صدمه ي کله زانوهایشان گاهی به زمین خورده سینه به سینه ي همدیگر را مالیدن گرفتند؛ تا اینکه پس از چند زخم کاری مال خدامباشی روی برتافت.|
در آن اثنا های و هوی غریبی از مردم بلند شد. کسان نایب الصدر دور آن حیوان بی زبان را گرفته، یکی چشمش را می بوسید، دیگری دست و پایش را می مالید، از یک طرف هم چند طاقه ي شالهای قیمتی آورده به پشت و گردن آن حیوان انداختند و کف زنان و پای کوبان در نهایت شادی از میدان به دربردند.
به نقل از صفحه ي 162 کتاب سیاحت نامه ي ابراهیم بیک (یا بلای تعصب او)، زین العابدین مراغه ای، انتشارات محور، چاپ اول، 1378
وبلاگ ناصر فرزین فر داستان کوتاه