نوشته های روزنامه نگار با تجربه ایران بهناز جلالی پور، به نوعی یادآور « کلارک» یا همان سوپرمن است که شغل اصلی اش روزنامه نگار بود. شباهت هر دو روزنامه نگار در این است که می توانند به سرعت نقش عوض کنند و از قدرت شان استفاده کنند.
بهناز جلالی پور از میان قدرت های متنوع سوپرمن، امکان پرواز در حین داستان نویسی را به رخ می کشد. او می تواند بالای سرِ شخصیت های قصه اش است بچرخد و همه گفتگوها و احساسات شان را مثل روزنامه نگارهای کارآگاه مسلک (Investigative Journalism) با دقت ضبط کند. ثبت و ربطی که منجر به « دستگیری» گوشه هایی از فرهنگِ دوران لجام گسیخته معاصر ایران می شود.
فردا قرمز میپوشم
غوغایی به پا کردهاند پنج – شش نفری. صدای خندهشان یک طرف و بلند بلند حرف زدنشان یک طرف. چند زن میانسال که روی زمین نشستهاند چپ چپ نگاهشان میکنند. اینها اما اصلا نگاههای سنگین را نه میبینند و نه به خودشان میگیرند.
– فردا چی بپوشم؟
این را دختر چادری میگوید که مانتوی نارنجیاش پیداست. همهشان سادهاند و خیلی سن داشته باشند 19 سال. ابروهایشان هنوز دست نخورده است و جوشهای بلوغ روی لپ و پیشانیهایشان هنوز هست.
در این جمع پنج نفره، فقط یکیشان مانتویی است. تاکید هم دارد که خیلی فرق کرده از وقتی دانشگاه آمده. آن موقعها موها را بالا میزده و حالا فرق کج باز میکند. بچههای دانشگاه گفتهاند این مدلی بیشتر بهش میآید.
– چه خبره حالا؟ (این را همان دختر مانتویی میگوید)
– دانشگاه شلوغهها.
– همه زشتند. (این را یکی دیگر از دختر چادریها میگوید که صورت ظریف و کودکانهای دارد. کمی هم نوک دماغش پهن است)
– ما که اهل این چیزا نبودیم. دانشگاه چشم و گوشمون را باز کرد. چقدر هم دانشگاه خوشگل داره.(این را دختر مانتویی میگوید که صدایش هم کمی تو دماغی است)
– اونی که سیبیل داره؟ اونی که موهاش بلنده. اونم میآد. (این را همان مانتو نارنجی میگوید)
– بالاخره چندتا؟ (این را دختری دماغ نوک پهن میگوید)
– چطور مردها 10 تا 10 تا (این را همان مانتو نارنجی میگوید)
– اون پسره چه آدم شده. مومنه. تا دیروز سرش را بالا نمیکردها، امروز به من تیکه انداخت. گفت خانم برگرد، خانم برگرد. میگم چیه؟ میگه ببخشید دستم خورد. وااااا. دستت به چی خورد؟ ( این را دختر مانتویی که صدای تو دماغی دارد، میگوید)
همه ریز ریز میخندند که واقعا که آدم شدن این دانشجوها.
– وای هیشکی عین ما نیست.عجب دانشجوهایی هستیم. (این را دختر چادری میگوید که تا حالا ساکت بوده و فقط ریز ریز میخندیده. صورتش کمی تپل است، اما هیکل نحیفی دارد)
– پسرها هم عین ما هستن. شاید هم بدترن. ( این را دختر مانتویی که صدای تو دماغی دارد، میگوید)
– اون سیبیلوئه. (این را دختر مانتو نارنجی میگوید)
– اون خوبهها فقط یه نمه به افغانیها میزنه. اما مودبه. (این را دختری دماغ نوک پهن میگوید)
بقیه هم تایید میکنند که پسر سیبیلوئه مودب است.
– پس، فردا مانتو قرمزه را میپوشم. (این را دختر مانتو نارنجی میگوید)
– تو که چادر سرته، فرقش چیه؟ (این را دختر مانتویی که صدای تو دماغی دارد، میگوید)
– خب وقتی چادرم را باز و بسته میکنم که معلوم میشه.