دوستی دارم که با بی اعتمادی تمام می گوید: « من برای ایجاد یک رابطه با زن هیچ امیدی ندارم. اصلا باور ندارم که می توانم زن مورد علاقه ایی پیدا کنم که تا ابد با هم باشیم. من معتقدم که همه مردان و زنان برای پیداکردن و نگهداری عشق شان ناچار به پرداخت هزینه مادی و معنوی هستند. در طول تاریخ، خانواده های بشری از طریق پرداخت مستقیم پول و فلزات گرانبها، مستغلات، اهدای دام و طیور، دادن مقام و منصب و جهیزیه، با هم وصلت می کنند.
بخش قابل توجهی از زناشویی های دوران ما نیز به خاطر تعادل اقتصادی است که نصیب یک زوج یا خانواده می شود. همه آدمها مشغول سرمایه گذاری و در حقیقت بده بستان هستند.
تن فروشی نیز بخشی از این بازار بزرگِ رفتار جنسی بشر بوده است و با وجود همه دلائل ناهنجار و ناسالم، از قدیمی ترین مشاغل پر رفت و آمد بشری بوده است. از جدیدترین مصداق های تخیلی اش، داستان خاطرات روسپیان غمگین من، نوشته گابریل کارسیا مارکز است که در آن مرد 90 ساله هوسِ همخوابگی با دختر 14 سالهِ تن فروش را در سر می پروراند و …
در این میان، دلائلِ عدم اعتماد و ترس دوست من از زنها نیز به نوعی می تواند طبیعی باشد چون زندگی در این دنیای سریع، پیچیده و هر لحظه متغیر، تنها چیزی را که ضمانت نمی کند ثبات و آرامش است.
تعداد روابط زناشویی بدون ازدواج هر روز افزایش می یابد. بر تعداد زنان و مردان مجرد که قبلا ازدواج کردند و تنها با فرزندان خود زندگی می کنند بیشتر شده است. آدم هایی که شرائط روحی و امکان تعهد زناشویی ندارند نیز زیاد شده اند. تنهایی دیگر یک اپیدمی نیست بلکه تبدیل به نرم جامعه معاصر شده است.
خلاصه کلام اینکه کار دوست من شماتت پذیر و حتی غیرعادلانه می تواند باشد که عشق را به ناگزیر کرایه می کند ولی مریض، بی وجدان، ترسو و بی اخلاق نیست.
البته این را نیز می توانم به او توصیه کنم که مروری بر خاطرات، تجربیات و نوع تربیتِ شخصی اش داشته باشد تا پی ببرید که شاید و فقط شاید، بخشی از عدم اعتماد وی نسبت به زنان، ساخته و پرداخته فرهنگ و سنت افرادی بود که نمی توانستند عاشق زن ها باشند یا فقط به یک زن تعهد نشان دهند.
اما به خودی خود نیز، عدم اعتماد وی به زنان، زمینه منطقی و واقعی دارد. چرا که زنان در دوره و زمانه ما از جنب و جوش بیشتری برخوردارند. اوضاع کمی به نفع شان شده است و فرصت تجربه کمابیش برابر با مردان را به نظر می آید می توانند تجربه کنند. در ضمن دور از واقعیت و منطق نیست که زنان به طور طبیعی در این دوران انتقالی، شاید در قدم های اولیه به افراط و تفریط هم بیفتند
شاید به همین دلیل است که بخشی از مردان شبیه او، احساس نگرانی و حتی عدم اطمینان شان بیشتر شده است. دوست من به هر حال باید بپذیرد که کل ماجرای زندگی و قواعد بازی آن و حتی وسایل بازی، هزاران سال در اختیار مردان بود. و فقط این اواخر ( در طی شاید 100 سال گذشته) کمابیش ماجرای رابطه زن و مرد در هم ریخته شده است و دو طرف مشغول چیدن و برچیدن تناسب و تعادل قدرت هستند.
می خواهم به دوستم بگویم که رفتار، واکنش و قدرت تطبیق امثال وی سهم به سزایی در ایجاد روابط بهتر در شرائط کنونی خواهد داشت. شاید بد نباشد در کنار خریدن عشق، کمی هم اعتماد خریداری کند. از کجا معلوم، شاید عاشق هم بشود.