چهار سال پیش در سفر به ایران، وقتی برای دیدن فامیل خود همراه با خانوادهام به شهر کوچکی در شمال کشور رفتیم، این امکان به طور تصادفی نصیب دختر پنج ساله ما شد تا به اتفاق دخترعمویش به مراسم جشن تولدی دعوت شود.
ما هم خوشحال بودیم از اینکه دخترمان تجربه حضور در یک میهمانی در بین دختران همسن و سال شمالی را پیدا کرده است. در ضمن تردیدی نداشتیم که دخترمان لباس قشنگی پوشیده است. به هر صورت او را به منزل برادرم بردم تا از آنجا به جشن تولد بروند.
بر اساس قرار اعلام شده، از ساعت شش بعد از ظهر دخترم آماده و منتظر بود ولی از دختر عموی او خبری نبود و هنوز از آرایشگاه!!! برنگشته بودند. من و همسرم فکر کردیم که شاید برادرزادهام به خاطر آرایش مادرش از برنامه عقب مانده است. ساعت از هفت بعد از ظهر گذشته بود که چشممان به دختری شش ساله افتاد که در لباس مجلسی و زنانه و البته آرایشی بسیار غلیظ، مانند یک عروس در برابر ما ایستاده است و ذوق زده از دخترم میپرسد: به اندازه کافی خوشگل شدم؟
این دیدار در آن لحظه برای دختر من کمی غیرمنتظره بود ولی روز بعد فهمیدیم که دختر کوچک هم بدش نمیآمده با همان وضعیت در آن جشن تولد شرکت کند.
.