نانت، شهر قصه گوی من

صبا صاد 10

میلیونها ایرانی به دلائل بسیار متنوع تصمیم گرفته اند با مهاجرت به بیش از 1000 شهر جهان، زندگی تازه ایی را در پیش بگیرند. به اندازه تک تک آنها، دلبستگی با دلتنگی به شهر جدید وجود دارد. این هم توصیف صبا از شهر خودش.

نانت شهری است در شمال غرب فرانسه و در مجاورت اقیانوس آتلانتیک. هوای ابری و بارانی داشتن، اتفاقی معمول دراین شهر است. الان یک ماه است که دارد باران می آید. طاقت در خانه ماندن ندارم. کوله ام را بر می دارم و به خیابان می زنم.

خیابان ها خلوت هستند. من تنها هستم. سکوت و تنهایی چشم هایم را تیز کرده اند و سرشار از احساسی جدید. خیلی زود متوجه زیبایی می شوم، زیبایی از جنس دیگر. از جنس باران، قطره و انعکاس. زیبایی موجودات کوچکی که در هوای خشک کمتر دیده می شوند اما اینجا گویی با قطره های باران ناگهان مرئی شده اند. تارهای عنکبوت، حلزون ها، گلبرگ ها، گودال ها … گودال هایی که می توان زیبایی خیال انگیز بازتاب را در آنها صید کرد.

سه ساعت است که زیر باران ریز و یک ریز دارم عکاسی می کنم. راه می روم و عکس می گیرم. از این شهر نه چندان بزرگ اما مهم در تاریخ ، فرهنگ و اقتصاد فرانسه. مرکز منطقه یی پر قصه. از قصه ی سیاه برده داری تا بمباران های بی امان آمریکایی ها در خلال جنگ جهانی و برای آزاد سازی شهر از آلمان ها. آزادی به قیمت ویرانی کامل شهر! خاطره ای که نانتی ها، موقع بازگو کردنش، تلخی آن را با پوزخند تلطیف می کنند.

نانت ِ شورشی آرام گرفته، کنار فرانسه مانده است و به نظر می رسد در این روزگار، بحران کار برایش از زبان محلی مهم ترشده است. آموختن زبان محلی در مدارس انتخابی است. انتخابی که کسی به آن رغبتی نشان نمی دهد. نانت آرام گرفته است و هویت قوی خودش را امروز نه در برابر فرانسه که در کنار فرانسه به رخ اروپا می کشد.

نانت ِ برده دار، بورژوا و کاتولیک … زادگاه ژول ورن، نانت بارانی با نان و پنیر و شراب محلی. نانت با قبرستان های قدیمی و پر از گورهای مربوط به جنگ جهانی دوم و سربازهای خارجی … تونسی ، الجزایری ، آمریکایی ، کانادایی.

راه می روم و عکس می گیرم. در مقابل ردیف گورهای سربازان کشته شده در جنگ جهانی – گیج و منگ کنار سنگ نوشته هایی قوی تر از همه ی نوستالژی های شخصی ام … درد های بی صدای مادرانی از آن سوی دنیا بر گوشهِ پنهان سنگ قبرهای جگر گوشه هایشان … آرمیده در غربت و سکوت

نانت با شهر ایرانی تفاوت دارد، تضاد دارد. شاید برای همین در باران تمام نشدنی نانت است که می توانم آفتاب ایران را لمس کنم. در تراکم سبز جنگل های نانت است که تازه دارم وسعت زردِ دشت های ایران را حس می کنم. در فقدان منابع حرارتی اینجا ست که تازه دارم معنی انرژی و بخاری های گاز سوز ایران را می فهمم. به این فکر می کردم که ایران چه رنگی است؟ طلایی و درخشان و نانت ؟ آبی و عمیق.

راه می روم و عکس می گیرم از نانت… شهری که دو سال است هر روز قصه ای نو می خواند برایم!

صبا صاد 8صبا صاد 5صبا صاد 6صبا صادصبا صاد 7

صبا صاد 11

وبلاگ صبا صاد

Written By
More from ص.ص
ما دختران دهه ۶۰
دهه شصت بود. دوره ای که تلویزیون فقط سه تا کانال بود....
Read More