وقتی مارسل پروست پانک می شود

6a00d8341c630a53ef0168ebc27f8e970c-800wi

رمان‌نویس آمریکایی Jennifer Egan که از او به‌عنوان «مارسل پروستِ پانک» یاد می‌کنند، اولین رمان مطرح خود «سیرک نامرئی» را پانزده‌سال پیش به چاپ رساند. بر عکس مارسل پروست که مجذوب گذشته و کودکی اش بود در آثار نویسنده امریکایی ترس از خاطرات، رویاها و ایده‌آل‌های غیر واقعی، مضمون های همیشگی داستان‌های خانم ایگان به‌شمار می‌روند. در مجموعه داستان‌های کوتاه «بازگشت به محله‌  خلافکاران»، خانم ایگان، طبق معمول، شیوه‌ی روایت خود را از زاویه‌ دیدهای مختلف و با جذابیت تمام به کار می گیرد تا وحشت از خاطرات گذشته، ترس از خودشیفتگی و قدرت عظیم و مخرب رسانه ها را بازگویی کند.

از یک جهت مسیر فکری رمان‌نویس آمریکایی هم به پروست نزدیک است و حال و هوای ایرانی به خود می گیرد. او در جست‌وجوی لحظات خلسه‌ ناگهانی است. شخصیت‌های داستان‌های خانم جنیفر ایگان معمولاً فکر می‌کنند احساسات باشکوهی را تجربه کرده‌اند یا به جواب‌های عرفانی دست یافته اند؛ مردان و زنانی که نیاز درونی‌شان، آنها را مریدِ شخصیت‌های به ظاهر وارسته‌ای می‌کند که در نهایت باعث فریب‌شان می‌شود.

ده‌سال پیش، رمان «به من نگاه کنید» که در فهرست بهترین داستان‌های سال در آمریکا قرار گرفته بود، به سرنوشت حماسی ولی غمگین یک مدل زیبایی سابق به نام «شارلوت» می‌پرداخت که سرخورده و رنجور، از دنیای بی‌رحم و مدرن می‌گریزد و در طول سفرش برای بازگشت به شهر کوچک کودکی‌اش با مشتی از جماعت زخم‌خورده و پریشان آشنا می‌شود که مثل خودش، در حقیقت چیزی بیش‌تر از تلفات واقعیت‌های خشن و بی‌وجدان سرمایه‌داری معاصر نبودند.

به مناسبت چاپ مجموعه داستان‌های کوتاه «بازگشت به محله‌ خلافکاران»، مجله گرونیکا، مصاحبه‌‌ای با جنیفر ایگان داشته است.

گورونیکا: بگذار کمی به عقب برگردیم … چطور یاد گرفتی بنویسی؟

جنیفر ایگان: با غلط‌ نویسی؛ آن‌هم خیلی هم زیاد. با کشف این که دارم بد می‌نویسم … بعد از آن بود که یواش یواش یاد گرفتم خیلی بد ننویسم. به کارگاه‌های داستان‌نویسی هم می‌رفتم. اولین کارگاه موثری که رفتم، کارگاه ادبی یک نمایشنامه‌نویس بود به نام رامولوس لنی … معلم شاهکاری بود. هنوز به‌خاطر دارم که قطعه‌ی کوتاهی را در کارگاهش مرور کردیم که با این جمله شروع می‌شد: آسمان شبیه زیر شکم اردک بود. معلم کارگاه رو به من گفت: نمی‌توانی ببینی چقدر این جمله خنده‌دار است؟

بعد از این آموزش اولیه، به انگلیس رفتم و یک رمان در آنجا نوشتم و چاپ کردم که خیلی خیلی بد از آب در آمد. دوباره به آمریکا بازگشتم. این‌بار به یک کارگاه خصوصی داستان‌نویسی رفتم. فیلیپ شولتز شاعر که جایزه‌ی پولیتزر را هم دو سال پیش ازآن گرفته بود در خانه‌اش کارگاه نویسندگی برپا کرده بود. در خانه‌ او بود که به اهمیت احساسات قوی و ناب در داستان‌نویسی آشنا شدم.

شیوه‌ی کار این معلم شاعر، به این صورت بود که به همه‌ی کسانی که نوشته‌ای با خود می‌آوردند، اجازه‌ خواندن آن را در جمع می‌داد. تنها وقتی می‌فهمیدیم داستان ما غیر قابل تحمل است که می‌گفت: «ما فکر می‌کنیم که به اندازه‌ی کافی گوش داده‌ایم» و این اتفاق می‌توانست در هرکجای داستان اتفاق بیفتد. بعد از مدت‌ها یک‌بار فرصت پیدا کردم که داستانم را تا به آخر در میان جمع نویسنده‌ها بخوانم. این اتفاق برای بازیابی اعتماد به خودم، کاملاً حیاتی بود. من توانستم با توانمندی‌های درونی‌ام که در گوشه‌ای از وجودم بودند، ارتباط برقرار کنم. باید این را هم اضافه کنم که یکی از داستان‌های کوتاه کارگاه فیلیپس شولتز شاعر بود که راه مرا به نیویورک تایمز باز کرد.

تو فرقی بین داستان‌نویسی و مقاله‌‌نویسی آکادمیک قائل هستی؟

موقع نوشتن مقاله همان‌قدر هیجان‌زده می‌شوم که در حال نوشتن داستان تخیلی هستم. چون انگیزه‌ها، احساس کشف و تلاش برای چیدن منطقی که توانایی توضیح و قانع‌سازی مخاطب را بدهد در هر دو مدل نوشتن، مشابه هم عمل می‌کنند.

 

پانوشت:

Joshua Lukin, Part of Us that Can’t Be Touched
interviews Jennifer Egan, July 2010, Guernika
A Visit from the Goon Squad, Jennifer Egan

http://www.amazon.ca/Visit-Goon-Squad-Jennifer-Egan/dp/0307477479

More from ونداد زمانی
یک خطای معروف ذهن که همه مرتکب می‌شویم
در روانشناسی اجتماعی، یکی از تاکیدات اصلی بر روی تعصب هایی است...
Read More