می توانم حدس بزنم که دارید با فریاد می گویید: قضیه چیست؟ پست مدرنیسم دیگر چه صیغه ای است؟ هرگز سر در نیاوردم. نه از آمدنش سر در آوردم و نه از رفتنش چیزی فهمیدم. دلواپس نباشید. شما تنها کسی نیستید که این احساس مبهم را دارید. اما اگر به من فرصت دهید نشان خواهم داد چرا پست مدرنیسم کلمه نادر و عجیبی است. یا اینکه چرا عصبی کننده، تنش زا و گیج کننده است و از سوی دیگر امیدوارم قادر باشم نشان دهم چرا بازیگوشانه، هوشمندانه و حتی بامزه است.
نشانه های پست مدرن را در همه جا می توانید بیابید؛ از مدونا تا لیدی گاگا، اندی وارهال و پاول آوستر رمان نویس …
هرچه رمان نویس مدرنی چون ویرجینیا وولف در جست و جوی عمق معنایی بیش تر در نوشته هایش بود؛ نویسنده پست مدرنی چون مارتین آمیس دوست داشت در سطح بماند. او شوخ و شنگیِ رندانه را مطبوع تر می دانست. یا برای آهنگساز مدرنی چون بلا بارتوک، شکل و ترتیب چیدن آهنگ مهم بود، هدف موسیقیدان پست مدرنی چون جان آدامز بازیگوشی، برهم زنی شکل و ساختارِ اثر موسیقیایی مهم بود.
مدرنیسم سمت و سویی اروپایی داشت، نخبه گرایانه بود و ادعاهای جهانی داشت اما پست مدرنیسم سنگ دنیا را به سینه نمی زد و ادعا نداشت که حرف هایش باید جهانشمول باشد چون توجه اش به تنوع بیکران چیزهایی بود که در شرایط و نقاط مختلف و بسیار متفاوت زمین شکل گرفته است.
رشته معماری، قابلیت زیادی برای به تصویر کشیدن و عینی سازی مفهوم پست مدرن داشت. در یکی از قسمت های ساختمان گالری ملی لندن طرح های کلاسیک و نو به نوعی در کنار هم قرار گرفته اند تا جزئیات و همچنین تفاوت های شان به مخاطب نشان داده شود. این معماری با زیرکی تلاش می کند به بازدید کننگان نشان دهد که بسیاری از قسمت های معماری کلاسیک ،غیرضروری هستند.
آثار خواننده معروف موسیقی پاپ مدونا، از شاخص ترین نمونه های موفقِ هنر پست مدرن هستند. مدونا هم مریلین مونرو بود و هم مارلین دیتریش. در اجراهای عمومی، مدونا گاه باکره مقدس می شد و زمانی نیز با بی پروایی تمام به فردِ شبهه مازوخیستی بدل می شد که به شدت به زیبایی بدن خود به عنوان یک موجود جنسی فعال توجه دارد.
مدونا از یک سو سمبل دنیای کالایی شده بود و گویی نمایشی اغراق آمیز از مصرف گرایی و تمایل افراطی به مُد بود. او در حالی که تلاش داشت کار خود را بی معنی جلوه دهد، ترانه هایی را با معانی موجود در کوچه و بازار می خواند. مدونای بازیگوش با شیطنت و تمسخر، روابط و ارزش های به رسمیت شناخته شده را به چالش می کشید و در عین حال خودش نیز به بخشی از صنعت پولساز سرگرمی ها تبدیل شد.
برای نخستین بار در سال ١٩٧٩ بود که «پست مدرنیسم» به عنوان یک پدیده فلسفی مورد کنکاش قرار گرفت. ژان فرانسوا لیوتار، در کتاب «وضعیت پست مدرن»، ضمن به کارگیری اندیشه های سایر فیلسوفان و به ویژه لودویگ ویتگنشتاین، توانست خصوصیات اساسی مکتب جدید را شناسایی کند.
فیلسوف معروف قرن بیستم ویتگنشتاین به این تئوری دامن زده بود که برداشت هر فرد نسبت به هر کلمه متفاوت است. به اعتقاد او کلمه ای نظیر «حقیقت» معانی بسیار گوناگونی در ذهن افراد مختلف نظیر کشیش، دانشمند، پلیس، خبرنگار و سیاستمدار دارد. بنا بر این هر فرد دنیای مستقل و متفاوتی از دیگران دارد. پست مدرنیسم، مترادف با ویتگنشتاین از پذیرفتن یک تعریف اصلی از جهان پرهیز می کند.
پست مدرنیسم حق تقدم و برتری خاصی برای عقاید و تفسیرهایی که قبلا بر ذهن بشر تسلط داشتند قائل نمی شود.
لیوتار معتقد است که عقاید، سلیقه ها و انواع برداشت ها از جهان بدون هیچ برتری نسبت به همدیگر می توانند در کنار هم وجود داشته باشند. بهعبارت دقیق تر، انسان معاصر (پست مدرن) مثلا می تواند هم زمان هم رمانتیک باشد و هم عقل گرا.
انسان معاصر به تعبیر لیوتار لازم نیست با نفی یک نظر به اثبات یک روش فکری جدید متوسل شود. بشر می تواند همزمان پذیرای ترکیبی از ارزش ها در خود باشد. لیوتارِ به این ترتیب پست مدرنیسم را واکنشی می داند در برابر همه اندیشه های مطلق گرا که معتقد هستند حرف و حق اصلی متعلق به آنهاست.
دو نکته اساسی در ذات پست مدرنیسم نهفته است. اول اینکه حمله پست مدرنیسم نه فقط به هنر و سلیقه فرهنگی زمانه خود، بلکه هجوم همه جانبه ای به همه پدیده های اجتماعی و سیاسی و در اصل به تصویر و نسخه ای از زندگی بود که برای بشر در طول هزاران سال چیده شده بود.
این واقعیت که هیچ ایده ای برتری ندارد و تمامی اندیشه ها و شیوه های تفسیر دنیا در نسبتی برابر، دارای ارزش هستند توانست دنیای برابر و دلبازتری را برای بشریت به ارمغان بیاورد. به مدد این نگرش پست مدرنیستی، گروه هایی که در محدودیت نگه داشته شده و به حاشیه رانده شده بودند می توانستند فرصت ابراز وجود برابر پیدا کنند. اقلیت های معروفی چون همجنس گرایان، طرفداران برابری و مساوات برای زنان، اقلیت های قومی و مذهبی و مهاجرین در سراسر جهان از جمله محدود نگه داشته شده ها هستند که توانستند در فضای پست مدرن کمی بیشتر پر و بال بگیرند.
دادن قدرت ابراز وجود و حتی ارزش مساوی به «دیگران»، باعث شکل گیری دومین نکته اساسی در پست مدرنیسم شد. ادعای گسترده تر و عمیق تر مکتب جدید این بود که بشر موجودی است متاثر و دست پروده همه ارزش هایی که تاکنون به گونه ای قدرتمند بر ما تسلط داشتند.
ما ساخته و پرداخته ارزش ها، رسوم و باورهایی هستیم که اجتماع بشری در طول تاریخ برپا ساخته است. این بدان معنی است که ما نمی توانیم موجودی مستقل از پیرامون خود باشیم. «حقیقتِ واقعیت جدید» که پست مدرنیسم تلاش دارد آن را به رخ بشر بکشد این است که راه مطابقت و درک زندگی می تواند در این اصل نهفته باشد که ما همزمان ترکیبی از همه ارزش ها هستیم
پست مدرنیسم این حقیقت را نشر داد که بخشی از ذات بشر حیوانی است. تکه ای از بشر خودشیفته است و گوشه ای از ناخودآگاه مذهبی همیشه با او خواهد بود. پاره ای از وجودش به دنبال تعادل و برابری است. پاره ای دیگر به شدت به دنبال نفع شخصی است. عاشق پیشه است ولی ظالم هم می تواند باشد. درواقع، متناقض بودن شرط اصلی بشر بودن است.
Edward Docx, Postmodernism is Dead, Prospect Magazine.
http://www.prospectmagazine.co.uk/magazine/postmodernism-is-dead-va-exhibition-age-of-authenticism/
Edward Docx is an associate editor of Prospect. His latest novel is “The Devil’s Garden” (Picador)